فصلنامه مدیریت جهادی

هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام

فصلنامه مدیریت جهادی

هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام

اسلايدر تصاوير
فروشگاه اینترنتی
جستجو در سایت
موضوعات فصلنامه

فرصتهای تعامل

۴ مطلب با موضوع «1400 :: شماره 8 و 9» ثبت شده است

مأموریت من چیست؟

حاج حسین یکتا را خیلی‌هایمان می‌شناسیم؛ خصوصاً بعد از ماجرای زلزله کرمانشاه. از آن‌هایی است که انگار از راه‌رفته، صحبت می‌کند تا شاید بتواند برساند! حرف‌هایش نظام ذهنی و مدل محاسباتی مخاطب را به هم می‌ریزد. این بار هم در آیین رونمایی از فصلنامه مدیریت جهادی (شماره ۴ و ۵) با پرونده ویژه «درآمدی بر مکتب حاج قاسم» که عصر روز چهارشنبه ۲ مهر 1399 در دانشگاه امام صادق علیه السلام برگزار شد مهمان حاج حسین آقا بودیم؛ مسئول قرارگاه امام رضایی‌ها و راوی کتاب مربع‌های قرمز. بخشی از محتوای آن جلسه را با شما به اشتراک می‌گذاریم:

 

مقدمه

وقتی کار برای خدا باشد و قیام لله باشد، اثر وضعی آن خیلی زیاد است. حاج قاسم تالی تِلو معصوم نبود اتفاقاً یک پاسدار سبزه آفتاب‌خورده کرمانی بود که در مسیر برای او اتفاق‌های ویژه‌ای افتاد تا قصه به این جا رسید. این نقطه صفرها را در جاهای دیگری هم می‌شود دید و توسعه داد؛ مثلاً نقطه صفرهای تصمیم برای حرکت در راه خدا که شبیه همان نقطه‌های رهایی در عملیات‌هاست یعنی نقطه تصمیم برای انقطاع و حرکت.

حرکت شما در مطالعه حاج قاسم از کودکی یا از شروع نوجوانی برای من هم خیلی زیبا بود. این روزها ذهن ما خیلی درگیر این بوده که مکتب حاج قاسم - که آقا آن را طرح کرده‌اند - باید از یک بخشی یا توسط یک تیمی از یک جایی، مسیری یا معبری شروع شود و در جاهایی مثل کتاب و درس مورد بهره‌برداری قرار بگیرد. بالاخره باید همه جوانب با هم دیده شود تا بعدها قابل‌استفاده و بهره‌برداری باشد.

نقطه‌های صفر در مکتب حاج قاسم مهم است

ما همیشه در این مدت در مورد حاج قاسم می‌گوییم که حاج قاسم معصوم یا یک آدم ویژه و عجیب‌وغریب نبود. یک پاسدار سبزه آفتاب‌خورده کرمانی بود که شاید در مسیر، خیلی چیزها را به او دادند و اتفاقات ویژه‌ای افتاد تا قصه به اینجا رسید. نقطه‌های صفر[1] در مکتب حاج قاسم مهم است. ما یکبار خدمت آقای دولابی بودیم و از ایشان خواستیم تا دعایی کنند که عاقبت بخیر شویم. گفت مهم این است که در «قالوا بلی» محکم جواب دادی یا نه؟! یعنی مشخص می‌شود که از «قالوا بلی» یک چیزهایی شروع شده است.[2] به‌هرحال این «نقطه صفر» حرف خیلی قشنگی بود. می‌گویند که تا بندناف نوزاد قیچی نشود، شیر نمی‌خورد؛ یعنی تا خون خوردن تمام نشود، شیر خوردن شروع نمی‌شود! «عند ربّهم یرزقون» نخواهیم شد، مگر اینکه انقطاعی حاصل شود؛ این انقطاع نقطه ویژه‌ای است. پشت کمر رزمنده‌ها نوشته بود که «می‌روم مادر که اینک کربلا می‌خواندم».

جنگ از نقطه صفر مرزی شروع شد. به بچه‌های راهیان نور در شلمچه می‌گویم که شما در نقطه صفر مرزی نشسته‌اید؛ اینجا مرز تصمیم است. اکثر ماها یک شب دهم داریم؛ یک شب عاشورا؛ یک شب تصمیم و در همان نقطه است که کار تمام می‌شود. همه یا در آن نقطه صفر هستیم یا به آن می‌رسیم، یعنی در لحظاتی، آن امتحان پیش روی ما قرار خواهد گرفت. اگر بخواهم با ادبیات جنگ و جبهه‌ای بگویم، این نقطه صفر را می‌توان نقطه صفر مرز تصمیم هم دید. همه می‌گویند حاج قاسم ۴۰ سال در جهاد بود و این قول قطعی است که «وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا» (نساء/۹۵).

نقطه رهایی

یک «نقطه» در جنگ خیلی مهم بود. وقتی در دوران جنگ، شب والفجر ۸ یعنی ۲۱ بهمن سال ۶۴، تویوتا ما را پشت خاکریزی در فاو خالی کرد و رفت؛ این یعنی نقطه رهایی. واقعاً وقتی در نقطه رهایی، رها می‌شدی، یکی از چیزهایی که شروع می‌شد ترس بود. آن شب از خاکریز رد شده بودیم، قایق از ساحل جدا شده بود، نفر از خاکریز جدا شده بود و اینجا بود که ترس شروع می‌شد. خیلی‌ها که در نقطه رهایی می‌ترسند، ترسشان از رها شدن است. این در جنگ خیلی به چشم می‌آمد.

واقعاً «و جعلنا» کار می‌کرد

نکته دیگری که درباره نقطه صفر مهم است همان توکل به خدا و توجه به قدرت الهی است. واقعاً زمانی که نزدیک دشمن می‌شدیم، «و جعلنا»[3] کار می‌کرد. به برخی رفقا می‌گویم که این «و جعلنا» را الان هم بخوانید که شیاطین جنی و انسی ما را نبینند. باور کنید که الان هم «و جعلنا» کار می‌کند. اگر می‌گویند که برخی مواقع، حاج قاسم در دل دشمن می‌رفت و می‌آمد، یعنی همان صفر توکل است که کار می‌کند. در جبهه هم همین بود. از آن نقطه رهایی که خوف و خلوت و تاریکی شروع می‌شد، «و جعلنا» خواندن ما هم شروع می‌شد. حاج قاسم مثل یک طفل، همه امورش را به دست خدا می‌سپرد. تکیه‌کلامش هم «یقیناً کله خیر» بود که همین نشان‌دهنده توکل و توسل و انقطاعش بود که «ما رأیت إلّا جمیلاً...»

فناوری تبیین مکتب حاج قاسم

بعضی وقت‌ها در جمع راویان جبهه و جنگ می‌گویم وقتی می‌خواهید چیزی را روایت کنید، در هرجایی باید مطلب خودش را بگویید؛ مثلاً در شلمچه چیزی بگویید و فکه یک چیزی دیگر، در اتوبوس این را بگویید، در یادمان این را بگویید، برای کاروان هم این را بگویید. برای دختران این را بگویید و برای پسران آن یکی را؛ پس باید هر مطلبی را در جای خودش گفت. یکبار در یک لندیگراف در فاو، کلی روایتگری کردم. بعد مدیر کاروان گفت که اینها همه کر و لال هستند. کر و لال یک چیزی می‌خواهد و آدم سالم چیز دیگری می‌خواهد! شما الان می‌خواهید مکتب حاج قاسم را لقمه کنید و در دهان این دخترها و پسرها بگذارید که «کلوا من طیبات» بشود؛ این یک نوع فناوری می‌خواهد. ما الان داریم خام‌فروشی می‌کنیم. شهیدان و یادمان‌ها را داریم خام‌فروشی می‌کنیم. به یک روایتی، جنگ روایت‌ها دارد شروع می‌شود؛ حاج قاسم بشود یک شهید دست‌نیافتنی؟ ما شهیدان را دست‌نیافتنی کردیم. آقا چند روز پیش اشاره کردند که شهیدان غیر مشهور را هم بگویید. بعد از آن جلسه، یک بنده خدایی به من زنگ زد. گفت حاج‌آقا ما با مادرمان، سر مزار برادرم که شهید مدافع حرم است، رفته بودیم. یک جوانی هم با دسته‌گل آمده بود. تا مادر را دید، افتاد روی پای ایشان و اصرار کرد که دعا کن که من شهید بشوم. گفتیم شما کی هستی؟ گفت من از فلان جا به عشق شهادت آمدم. بعد از کلی دعا و تضرع به اهل‌بیت؟عهم؟، بالاخره حاج قاسم گفت برو سر قبر فلانی در فلان استان و شهادت را از او بگیر! این، یعنی اینکه ما امروز خیلی کار داریم.

اگر بخواهیم مکتب حاج قاسم را ترویج کنیم، نباید شهیدان را دست‌نیافتنی کنیم. باید کار کرد. مردم برای شنیدن این چیزها تشنه هستند. این مکتب حاج قاسم، ذیل مکتب امام؟ره؟ تعریف می‌شود، و ذیل این مکتب هزاران شهید تعریف می‌شود؛ لشگر ثارالله، زینبیون، فاطمیون، نظام برخورد با آن یتیم، با آن مادر شهید، با آن مستضعف و....

آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی

یک بنده خدایی یک سال و نیم پیش بود، در یک یادواره‌ای یقه ما را گرفت و گفت که من برای دفاع از یک مادر و پدر شهید در خیابان دعوا کردم... و الان به زندان گرفتار شدم؛ شما چه کاری برای من می‌توانی بکنی؟ قبل از آمدن آقای رئیسی بود. گفتم که من با قوه قضائیه ارتباطی ندارم. دیشب در برنامه شب‌های پرستاره او را دیدم. گفت حاجی آن ماجرا حل شد! گفتم چطوری؟ گفت به حاج قاسم نامه نوشتم و موضوع را توضیح دادم. ایشان ایستاد و نامه من را دست گرفت و از این اتاق به آن اتاق رفت تا آزادم کرد. من هم خجالت کشیدم! و هم فهمیدم که الکی به کسی چیزی نمی‌دهند. ما از آن‌هایی هستیم که آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی! حقیقت این است که ما پول خرد می‌شویم و او تراول؛ او قیمتی می‌شود. الان جوان اصلاً سخنرانی نمی‌خواهد، نیاز به صحبت دارد؛ اینکه یکی برود و با دلش حرف بزند، با نیازش، با غصه‌اش، با شبهه‌اش، با خوشحالی و غمش و...

سرنخ‌های در مکتب حاج قاسم

لقمه حلال

من فکر کنم که در مکتب حاج قاسم اولین نکته، لقمه حلال است. هرکسی یک نون و آبی دارد. کسی که تربیت کربلایی دارد آبش اشک روضه هست و نانش هم لقمه حلال. این تربیت کربلایی، سرنوشت را هم کربلایی می‌کند. پدر حاج قاسم می‌گوید: در زندگی مراقب لقمه بچه‌هایم بودم. حتی با کسی که مالش شبهه داشت معامله نمی‌کردم تا پول شبهه‌ناک وارد زندگی‌ام نشود.

حاج قاسم خودش هم مراقب بود. در جنگ شهری به نیروهایش گفته بود خیلی از حق‌الناس مراقبت کنید. وسیله خانه مردم را اشتباه جابه‌جا نکنید.

مرد کویرها

یکی اینکه حاج قاسم مرد کویر بود و در کویر رشد کرد. امیرالمؤمنین؟ع؟می‌فرماید: إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَریَّةَ أَصْلَبُ عُوداً درختی که در زمین کویر رشد می‌کند چوب سخت‌تری دارد. هر چه ریشه در سختی شکل بگیرد، تنه و شاخ و برگش قوی تر می‌شود. حاج قاسم نه تنها بچه‌ی کویر بود که جوانیش را هم در بیابان‌های سخت و خشک جبهه گذراند و در مکتب خمینی بزرگ شد و در مکتب خامنه‌ای به بار نشست.

چهل سال مبارزه

یکی هم این چهل سال مبارزه و جهاد و مقاومت است. این شاه‌بیت مکتب حاج قاسم است؛ از جنگ تا سیستان و بلوچستان و فلسطین و لبنان و عراق و سوریه. بیابان‌ها بیشتر از خیابان‌ها او را می‌شناختند. وقتی وارد قضیه فلسطین شد، مردم با سنگ می‌جنگیدند، الان با آتششان، اسرائیل را محاصره کرده‌اند؛ دست فلسطینی‌ها را پر کرد. حاج قاسم می‌گفت: می‌گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست، ما می‌گوییم بالاتر از سرخی رنگی نیست؛ افتخارمان جنگیدن و شهادت است؛ چه با آمریکا و چه با صدام.

زرهش پشت نداشت؛ بدون ترس، در دل دشمن می‌رفت. خلبانی می‌گفت اشتباهی در فرودگاه طالبان نشستم، ولی یک ذره ترس در صورت حاجی ندیدم. حاج قاسم می‌گفت اگر از خدا بترسی، خدا همه چیز را از تو می‌ترساند[4]. وقتی اربیل داشت سقوط می‌کرد، بارزانی به همه‌جا زنگ زد ولی هیچ‌کس برایش هیچ کاری نکرد. با ایران تماس گرفت؛ حاج قاسم گفت تا صبح شهر را نگه دارید تا ما برسیم. فردا صبح با رسیدن حاج قاسم، ورق برگشت و داعش شکست خورد. بعدها یکی از داعشی‌ها گفته بود: وقتی شنیدیم سلیمانی در اربیل است، نیروهایمان روحیه‌شان را از دست دادند و عقب‌نشینی کردند.

وقتی سنگر را با مقاومت خالی نکنی، مصداق «إن تنصر الله ینصرکم» می‌شوی؛ با ایمان قلب می‌گویی «إنّ معی ربی» و به نیل می‌زنی. «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً» می‌شوی و به فتح و پیروزی می‌رسی.

حاج قاسم می‌گفت: قله تربیت دینی و اخلاقی ما دفاع مقدس بود. حاج قاسم می‌گوید جنگ ما مملو از بهشتیانی بود که بهشت، مشتاق دیدنشان بود. حاج قاسم خودش هم در همین قله تربیت شد و در این مکتب رشد کرد. حاج قاسم بعد از چهل سال جهاد به بلوغ رسید و شهادت دست‌چینش کرد. خاصیت شهادت همین است که بالغ‌ها را می‌برد. حاج قاسم به یکی از نشانه‌های این بلوغ هم اشاره می‌کند: باید به این بلوغ برسید که نباید دیده شوید. آن‌کس که باید ببیند، می‌بیند.

به نظر ما حاج قاسم ذبح عظیم مقابل پای امام مهدی بود که دارد از مکه می‌آید. ذبح عظیم هم، فتح عظیم به دنبال دارد.

نسبت با ولایت

یکی هم اینکه حاج قاسم هر چه که بالاتر رفت، نسبت به ولایت متواضع‌تر شد. کدام حاج قاسم؟ حاج قاسم کرمان؛ حاج قاسم سردار سرتیپ تمام؛ حاج قاسم فرمانده قدس؛ حاج قاسم سرلشکر؛ حاج قاسمی که تنها کسی است که در زمان حیاتش، همه او را دوست داشتند. خیلی از ماها، تا چهار نفر صلّ علی محمد بگویند، حواسمان پرت می‌شود. اگر بخواهید مبنای عالم را به بچه‌ها یاد بدهید، ولایت را یاد بدهید. حاج قاسم مدار قلبش را با ولی خدا تنظیم کرده بود؛ «سَیَجعلُ الرّحمنُ وُدّا»[5]. می‌گفت اگر مال دیگری نشوی، مال خدا می‌‌شوی و دل می‌بَری! یعنی مصداق حیات محمد و ممات محمد می‌شوی. بر همین اساس، خدا به او قدرت دلبری داده بود؛ دل‌ها را فتح می‌کرد. با فتح دل‌ها، دل‌ها را ساخت و با ساختن دل‌ها، آدم‌ها ساخته می‌شدند. به فرمایش آقا، او کارخانه انسان‌سازی انقلاب اسلامی را احیا کرد و به رخ جهانیان کشید.

حاج قاسم به این دلیل که نسبت به ولایت، تواضع پیدا کرد و اطاعت مطلق داشت، خدا پرچمش را بالا برد؛ مثل ترازو که هر چه‌قدر یک طرف پایین بیاید، طرف دیگر بالا می‌رود. خیلی این مسئله مهم است. خیلی از ما می‌گوییم که منوط به اوامر عالی است ولی دل ما از ولایت‌پذیری خالی است. همان‌طوری که شهدا، ولایت‌پذیری امام زمان؟عج؟ را در امام روح‌الله؟ره؟ تمرین کردند، ما هم باید این ولایت‌پذیری را در آقا تمرین کنیم. حاج قاسم در این قصه جای مطالعه دارد. خاطرات را بخوانید. شاید اگر نظری هم داشت، از نظر خودش گذشت و نظر آقا را به طور کامل عمل می‌کرد. الان کسانی هستند که به آقا می‌گویند «چشم» ولی می‌روند کار را طوری انجام می‌دهند که بالاخره بگوید آقا دیدید که نمی‌شود! من که گفتم که نمی‌شود. اما حاج قاسم هر چه مطرح‌تر شد، نسبت به ولایت متواضع‌تر شد و اطاعت‌پذیرتر شد.

امتحان با آبرو

باید آماده بشوید! فردا بزرگ می‌شوید و پرده‌های حجاب اکبر می‌آید، برنددار می‌شوید، نام و نشان‌دار می‌شوید، آن‌وقت امتحان بعدی شروع می‌شود که حاج قاسم در آن امتحان هم موفق بود.

نبرد داعش اتفاق کمی نبود. تیر به سمت کاخ بشار اسد در دمشق در حال شلیک بود. نصف عراق رفته بود. همه اینها را آزاد کنی و بعد روزهای آخر ببینی که در عراق دارند علیه حاج قاسم شعار می‌دهند؛ از لحاظ آبرو این‌طوری در فشار قرار گرفت. همین آدم بعد از شهادتش، در عراق مایه وحدت شد.

مأموریت من چیست؟

حاج قاسم از همه دری، دلبری کرد؛ لقمه حلال، جهاد، نسبتش با ولایت، امتحان با آبرو. همه اینها را طی کرد، خدا هم از کرمش داد و در مسیر تکمیل شد اما بااین‌وجود، «نقطه صفر» و «نقطه رهایی» خیلی مهم است.

آقای رحیم‌پور می‌گفت: در عملیات بدر، داشتیم می‎رفتیم سمت پاتک و درگیری، از آن سمت هم عده‌ای داشتند برمی‌گشتند، قایق‌ها که به هم رسید، یکی از بچه مشهدی‌ها پایش را گذاشت تو قایق ما و پرسید کجا می‌رید؟ گفتیم خط، تردید کرد که بیاید یا نیاید؟! بهش گفتم که تکلیف پایت را معلوم کن، یا بیا در این قایق یا برو داخل آن‌یکی!

اگر تکلیف معلوم بشود، کار تمام می‌‌شود. همه مشکل ما بلاتکلیفی است؛ عدم معرفت به مأموریت. الان منِ دانشگاه امام صادقی، منِ عضو جبهه فرهنگی انقلاب، منِ مدعی جهادی، من که گوش فلک را کر کرده‌ام که مطیع امر ولایت هستم، واقعاً مأموریتم چیست؟ آن هم حداکثری!

کار برکتی

ما معمولاً کنگر می‌خوریم و لنگر می‌ا‌ندازیم، حداقلی هم نیستیم؛ حداکثری پیشکش! حداکثری یعنی «بأبی أنت و أمی و نفسی لک الوقاء»، حداکثری یعنی «قوّ علی خدمتک جوارحی»، یعنی همه وجود به خدمت خدا، «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى»[6] و... امام می‌گوید که ترک قیام لله بود که ما را گیر رضاخان انداخت. براثر قیام لله بود که موسی کلیم‌الله و عیسی روح‌الله شد. امام می‌گوید که اگر قرآن، فقط همین یک آیه باشد، برای بشریت بس است. یکبار هم خدا بیشتر در قرآن موعظه نکرده است. پیداست که در این قصه خبری است. ما قیام لله کنیم، خدا با همه خدایی‌اش، برای ما می‌شود، همانطور که کان الله لحاج قاسم شد؛ بعدازاین، کار برکتی می‌شود.

شهیدان برکتی هستند. ما اکثراً بدو بدو حرکتی هستیم و صبح تا شب الکی می‌دویم. یک جوان بلند شد، رفت جبهه و تفنگ دست گرفت. خبر دادند که شهید شده ولی جنازه‌اش نیامده و مفقود شده است. خانواده و طایفه‌اش ریختند، دانشگاه امام صادق؟ع؟ بهم ریخت. جنگ تمام شد ولی یاد خاطره‌اش همین‌طور زنده بود. عده‌ای رفتند تا این استخوان‌ها را پیدا کنند که شدند «تفحصی»، به‌خاطر آن شهید، راه این شهادت «تفحصی» هم باز شد. یک عده رفتند به این تفحصی و مقتل شهدا و... سر بزنند، شدند «راهیان نوری»؛ شدند زائر و کاروان‌بر و راوی؛ شدند عروس و داماد جهادی؛ شدند شهدایی‌ها و منقلب‌شده‌های سوسول و فشن؛ شدند اهل برنامه شب‌های بله برون؛ شدند آن دختر و پسرهای یادمان هویزه و شلمچه و طلائیه.

من رفتم نقطه ۱۲۷ شهید غواص را دیدم. آقای عشقی[7] می‌گفت که زمین اینجا هرسال دو بار شخم زده می‌‌شود. اما چطور شد که آن موقع این غواص‌های دست‌بسته، کشف شدند؟ آن غواص شهید دست‌بسته، به تهران آمد و در لحظه‌ای که جامعه ما نیاز داشت، تشییع شد! این یعنی، امام زمان نظر کرد و غواص‌های دست‌بسته رخ نشان دادند و حال جامعه خوب شد[8].

بعد شهدای تفحص شده را آوردند و دانشگاه به دانشگاه دفن کردند. مادر شهید صبوری عکس فرزند مفقودالاثرش را دست گرفت و گفت مادر آمدم دوستانش را بدرقه کنم، شاید بین اینها باشد! فیلم این صحنه هم خودش خیلی کار کرد. بعداً هم به مادر شهید گفتند که DNA جواب داده و مزار فرزند شما در شهدای گمنام دانشگاه بوشهر است[9]. جنازه را در آوردند و دوباره تشییع و مراسم و.... شهید را آوردند تهران؛ در آنجا هم دوباره مراسم و تشییع و... برگزار شد. مگر یک استخوان چقدر می‌تواند کار انجام بدهد؟!! آن‌وقت این‌همه هیکل ما، عرضه ندارد. این می‌شود برکت.

همه چیز حل می‌شود اگر...

اگر رفتی جبهه، آن نقطه صفر حرکت «اللهم الرزقنی التجافی»[10]؛ یعنی تیک آف برای حرکت، یعنی دویدن؛ اگر این شروع بشود، همه چیز حل می‌شود. اگر می‌خواهید جهادی و مکتب حاج قاسمی باشید، باید یک جایی بندناف، قیچی شود. نمی‌شود هم خون بخورد و هم شیر. نمی‌شود این دلِ صد دله، یک دله نشود و مهر دیگران از دل خودش، یله نشود و دل‌بسته ولی نشود ولی بخواهد هزار کار دیگر را انجام بدهد؛ حتماً نمی‌شود! برای این یک فکری بکنید.

شیخت کیست؟

افراد زیادی به جبهه آمدند. افراد زیادی فرمانده شدند؛ بعد هم برخی چپ کردند. اما یکی از این‌ها می‌شود صیاد دل‌ها. یکی از نکات مهم درباره ایشان این است که دستش در دست آقای بهاءالدینی بود. آقا رحیم [صفوی] می‌گفت که از قم رد می‌شدیم، شهید صیاد گفت که یک سری به آقای بهاءالدینی بزنیم. می‌پرسند که این موقع شب آقای بهاءالدینی بیدار هستند؟ اما از آن طرف آقای بهاءالدینی به پسرش گفته بود که چایی بگذار؛ مهمان داریم. شهید بابایی دستش در دست صدوقی بود. شهید احمدی روشن، دستش در دست آقای خوشوقت بود. دستت باید در دست یک کسی باشد؛ مگر می‌شود همین‌طوری مسیر را رفت؟ الان پازل یک کسری‌هایی دارد که جور نمی‌شود. می‌گویند جنس وقتی جور می‌شود که با آدم جور، جور شوی! آدم ناجور و رهزن زیاد است. بروید و بپرسید که حاج قاسم (بعد از ولی) دستش در دست چه کسانی بوده است؟ من از اکثر آدم‌هایی که بزرگ شدند و بعداً چپ کردند، این سؤال را پرسیدم که شیخت کیست؟ پیرت چه کسی هست؟ در مکتب حاج قاسم یک نکته این هست که باید بروی مکتب! مکتب را هم یک کسی اداره می‌کند. یکی از چیزهایی که حاج قاسم داشته، این بوده است. به شهدا که نگاه می‌کنیم همه به نحوی این را داشتند. شهید بابایی یک آدم ویژه است. کتاب پرواز تا بی‌نهایت را حتماً بخوانید. شهید بابایی به طور ویژه وصل بوده است. شهید صیاد به طور ویژه وصل بوده است و این قطعاً در مسیر اثر کرده است.

باید تفکر، حکمت بنیان بشود؛ جا نمانید!

نکته آخر هم اینکه حس من این است که با «کَم مِن فِئه قلیلة»، مسائل انقلاب قابل‌حل است. یک حاج قاسم از آستین انقلاب و امام و امام زمان بیرون آمد؛ ببین چه‌کار کرد. بارها گفتم که این ملتی که بیرون ریختند و از سال ۵۶ تا بهمن ۵۷ مرگ بر شاه گفتند، امام را ندیده بودند؛ اینترنت و وسایل ارتباطی امروز نبود. یک کاست می‌رسید که آن را هم، همه نمی‌شنیدند. ولی این «حول حالنا إلی أحسن الحال و مقلب القلوب و الاحوال»، یکهو نظر می‌کند و دل‌ها را به هم می‌ریزد؛ داستان حاج قاسم، غواص‌های دست‌بسته و حججی نشان می‌دهد که با «کم من فئة قلیلة»، در این مکتب کار حل می‌شود.

حواستان باشد که کار برکتی است؛ یعنی «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء»، یعنی «رفع الله رایت العباس»، یعنی «یهدی من تشاء» است، «تعز من تشاء» است. حس من این است که منظور آقا از اینکه ابتکار عمل را در دست بگیرید، معجزه نبوده، بلکه یک حرکت ویژه بوده است؛ یعنی یک حکمت بوده است. با توکل، توسل و توحید، باید تفکر عوض بشود و تفکر، حکمت بنیان شود. کار انقلاب، با حکمت بنیانی حل می‌شود؛ با «کم من فئة»، کار حل می‌شود؛ با «فضل‌الله المجاهدین علی القائدین» کار حل می‌شود. ممکن است یک اتفاقی ناگهان بیفتد و همه‌ جا بمانیم! باید مراقب باشیم. وقتی انقلاب شد، جمعیت ایران ۳۶ میلیون نفر بود. تا آخر جنگ چند نفر شدیم؟ از این جمعیت میلیونی، چند نفر جبهه رفتند؟ «شاهرخ ضرغام»ی می‌آید و می‌رسد ولی ممکن است دانشگاه امام صادقی به‌راحتی جا بماند.

کار در یک عالم دیگری بسته می‌شود

مراقب باشید، کار جهادی در این نوع مکتب‌داری، یعنی اینکه کار در یک عالم دیگری بسته می‌شود. گفت که هر چیزی می‌خواهید، باید امام رضا؟ع؟ برایتان بنویسد. حواله را باید امام رضا؟ع؟ بنویسد، امضا را باید امام حسین؟ع؟ بزند، تأمین اعتبار را باید آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ انجام بدهد. تقسیم روزی و علم و نورانیت و حکمت همه عالم به دست امیرالمؤمنین؟ع؟ است و به هرکسی، هر چیزی که دادند از نجف دادند. اما این حواله نیاز به تخصیص اعتبار دارد و این تخصیص دست امام زمان؟عج؟ است. اگر این مرحله خوب انجام شد، تخصیص بعدی را می‌دهد. این تخصیص‌ها به اعتقاد من، دهه‌های عمر است. چه‌کار کنیم که امام رضا اصلاً تحویلمان بگیرد؟ این دست حضرت زهرا؟سها؟ است و برای ما که دستمان به جایی نمی‌رسد، کریمه اهل‌بیت حضرت معصومه؟سها؟. آدم جهادی باید لحاف و تشکش را در حرم حضرت معصومه؟سها؟، جمکران و مشهد پهن کند. مکتب حاج قاسم یعنی عالم بالا را به پایین دوختن، یعنی من الخلق الی الحق و بعد از آنجا مأموریت می‌گیری و می‌آیی الی الخلق؛ دست مردم را می‌گیری و می‌بری الی الحق. حاج قاسم این کار را کرد؛ با همین خلق بود، با همین بچه جبهه‌ای‌ها و دهاتی‌ها و پابرهنه‌ها و... بود. با همین فضا رسید به حق، بعدازاین شهادت هم دست یک عده را گرفت و دارد می‌برد و این، ادامه هم خواهد داشت چون می‌فرمایند که شهدا بعد از شهادت دستشان باز می‌شود.

ما اگر مؤمنینِ رجال صدقوا... باشیم

خدا صبح و شب به دل‌های ما نگاه می‌کند. من معتقدم حاج قاسم خیلی جاها نانِ نیتِ دلش را می‌خورد. دیدید چقدر ساده، چقدر راحت، چقدر روستایی، چقدر دلی برخورد می‌کرد. اما آنجایی که لازم می‌شد، اقتدار داشت و خدا رعب و وحشت را به دل دشمنش می‌انداخت. ما اگر «مؤمنینِ رجال صدقوا» باشیم، بقیه‌اش می‌آید. خدا می‌گوید که تو برای من باش، من برای تو می‌شوم؛ مکتب حاج قاسم یعنی مال خدا بودن و البته مال خدا را به خود خدا، فروختن.

نهضت ترجمه بین‌المللی حاج قاسم

خیلی‌ها تشنه شنیدن هستند. باید حتماً به سمت نهضت ترجمه برویم. حیف است، این حرف‌ها را برسانید، باور کنید یارهایی برای امام عصر، دارند تربیت می‌شوند تا «لتراب مقدمه الفداء و المستشهدین بین یدیه» باشند، شما هم این وسط بهره‌مند شوید. غیر از دستگاه امام حسین؟ع؟ و غیر از دستگاه شهدا و ولایت در هیچ کجا، هیچ خبری نیست.

کارمند مستقر، انقلابی بی‌قرار

اشکال بچه‌ها این است که همه دارند به‌جای انقلابیِ بی‌قرار، کارمندِ مستقر می‌شوند. به نظر من، طلبه‌ها باید برگردند و در مسجد، کار جهادی کنند و آدم تربیت کنند. دیدم یکجا حاج قاسم برای روحانی‌ها و متولیان مساجد صحبت می‌کرد و می‌گفت: همان «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه» بشوید و در مسجد بمانید و غم و غصه مردم را حل کنید. مساجد را باید از این حالت که یک روحانی جلو بایستد و بقیه پیرمردها پشت سرش باشند، در بیاورید! باید فضا را به‌سوی مسجدمحوری برگردانید؛ همان که امام گفت که مسجد سنگر است و سنگرها را حفظ کنید. باور کنید بیش از آن چیزی که در فیش حقوقی به او می‌دهند، مردم زیر تشکش خواهند گذاشت! ولی اکثراً مشرک شدیم. الان این‌طوری شده که از هرکسی می‌پرسم چه خبر؟ می‌گوید که زنم گرفتم و.... به خدا خیلی از کارهایی را که حاج قاسم می‌کرد، از او نخواسته بودند؛ توسعه ظرفیت، خیلی مهم است. باور کنید که می‌شد همه‌جوره، نیروی قدس را اداره کرد. می‌شد همه‌جوره، سرلشگر بود؛ می‌شد طوری باشد که آسته برود آسته برگردد که گربه شاخش نزند.

حرف آخر

امروز اگر سراغ مکتب حاج قاسم آمده‌ایم، یعنی باید به مأموریت، معرفت پیدا کنیم. ظاهراً پرسیده بودند که برای غسل و کفن ایشان چه کنیم؟ ایشان فرموده بودند که هرجا که حاج قاسم بود، آنجا معرکه بود و واقعاً معرکه به پا می‌کرد. الان به یک بچه دانشجو می‌گویی چه خبر؟ می‌گوید الحمدلله استخدام من جور شد، الحمدلله زن هم گرفتم... این الحمدلله، بوی شرک می‌دهد. یعنی آب و دون من حل شد. نه! باید توی آتش به اختیاری که آقا می‌گوید، برویم؛ باید آتش غم و غصه‌ای مردم را در دلمان بریزیم، آن‌وقت خدا، آتشی از محبت در دل‌ها ایجاد می‌کند؛ آب و دانه‌ات هم تأمین می‌شود، لجستیکت هم تأمین می‌شود.

ان‌شاءالله این کاری که شروع کردید را به ادبیات روز و مسائل اجتماعی و به سبک زندگی دختر و پسرهای امروز برسانید.


[1]. ر.ک. به: نقطه‌های صفر در مکتب حاج قاسم، فصلنامه مدیریت جهادی، شماره ۴ و ۵، بهار و تابستان ۹۹

[2]. ما در بله برون شلمچه مبنا را بر همین گذاشتیم که از حضرت زهرا برای پسر مهدی از مردم «بله» بیعت و یاری می‌گیرد.

[3]. وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ (یس: 9)

[4]. امام صادق؟ع؟: مَن خافَ اللّه أخافَ اللّه مِنهُ کُلَّ شَیءٍ (الکافی: 3/۶۸/2)

[5]. سوره مبارکه مریم آیه ۹۶

[6]. آقای دولابی می‌گفت که فرادی به توحید نزدیک‌تر است. می‌گفت آدم است دیگر؛ یک وقت دیدی حواسش رفت به رفیقش!

[7]. از مسئولین کمیته جستجوی مفقودین

[8]. صلوات و تحیّات خدا بر شهیدان مظلوم غوّاص که با ظهور و حضور خود، این فروغ خاموش نشدنی را مدد رساندند و پرچم یادهای عزیز و گران‌بها و ذخیره‌های معنوی ملّت را با شکوهی هرچه‌تمام‌تر در کشور برافراشتند... سلام بر شما که بار دیگر فضای زندگی را معطّر و جان زندگان را سیراب کردید و سپاس بی‌پایان پروردگار حکیم و مهربان را که در لحظه‌های نیازِ این ملّتِ خداجوی و خداباور، بشارت‌های تردیدناپذیر را بر دل‌های بیدار نازل می‌فرماید و غبارها را می‌زداید.

[9]. اشاره به ماجرای شهید بهروز صبوری

[10]. اللَّهُمَّ ارْزُقنى التَّجافِىَ عَنْ دارِ الغُرُورِ، وَالإِنابَةَ إِلَى دارِ الْخُلُودِ، وَالاسْتِعدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوتِ (دعای امام سجاد؟ع؟ در شب بیست و هفتم ماه رمضان)

 

جمعه, ۱۰ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۵۴ ب.ظ

درآمدی بر اقناع مکتبی

درآمدی بر اقناع مکتبی


✍️ علیرضا بابایی، پژوهشگر هسته افکار عمومی و تغییرات اجتماعی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام


 

مقدمه | نظریات رسانه عوامل موفقیت رسانه‌‌ای را می‌‌گویند جز آنکه عزتمندی افراد در جامعه با کاربست این نظریات اتفاق نمی‌‌افتد و نیازمند قوت فردی و اجتماعی کنشگر نیز می‌‌باشد. رسانه نمی‌‌تواند برای فردی محبت قلبی جامعه را به همراه بیاورد و کمیتش لنگ می‌‌زند، مگر آن که رسانه هم متغیرهای زمینه‌‌ای عزت و امیدواری را موردتوجه قرار دهد.

درآمد

جریان‌‌های اثرگذار در جوامع، همیشه بر بستر فناوری‌‌های به روزی ناظر به زمان خود توان نفوذ خود را به حداکثر ارتقا داده‌‌اند. زمانی با روزنامه‌‌های محلی و نوار کاست و الان هم با اینترنت و شبکه‌‌های اجتماعی اما سؤال اصلی آنجاست که چطور می‌‌توان از همه‌ی این جریان‌‌های موفق نقطه‌ی اشتراک و معادله‌ی موفقیت احصا نمود. در حقیقت به نظر می‌‌رسد باید به دنبال عامل موفقیتی خارج از صرف بستر فناوری و تکنولوژیکی گشت. مطلوب نیست دانشجوی رسانه و جامعه‌شناسی صحبت از حقیقتی کند که رسانه، تنها ضریب و کاتالیزوری برای موفقیت بیشتر است نه علت تامه برای موفقیت و ایجاد حس مثبت در جامعه که دچار التهاب شده است. در واقع هم‌افزایی رویداد (سیاست) و رسانه می‌‌تواند در جامعه امیدواری ایجاد کند و از این‌رو رسانه جز ضریب دهنده به واقعیت رویدادی، نمی‌‌باشد.

رسانه و برداشت‌‌های رسانه‌‌ای در راستای اقناع جامعه می‌‌تواند رشد به گرایش‌‌های عالی را محقق سازد. رسانه برای موفقیت نیازمند اتفاقات حقیقی و عملیات‌‌های واقعی است. بازوی رسانه‌‌ای می‌‌تواند در عملکرد و القای احساسات مثبت و کنترل احساسات منفی، نقش مهمی ایفا کند. در حقیقت اگر موفقیت اجرای سیاستی را ۳ از ۵ ارزیابی کنیم، رسانه می‌‌تواند این حس رضایت را یک واحد افزایش دهد. در توان رسانه‌‌ای برای بزرگ‌نمایی نباید اغراق صورت پذیرد و باید دانست این رسانه بر بستر اتفاقات است که می‌‌تواند نقش‌آفرینی کند.

احصای شاخص‌‌های موفقیت در عملیات‌‌های رسانه‌‌ای از روش‌‌های مختلفی امکان‌پذیر است اما یکی از راه‌‌های سریع آن بررسی شاخص‌‌های دقیق جریان‌‌ها و نفرات عمیق و پرنفوذ در جامعه‌ی ایران می‌‌باشد. بی‌‌شک فرمانده شهید یکی از شخصیت‌‌های مؤثر در تاریخ معاصر جامعه ایران می‌‌باشد. عبارت مکتب و مدرسه بودن که رهبر انقلاب به آن اشاره کرده‌‌اند به معنای آن است که ظرفیت سیره‌ی زندگی ایشان، قابلیت الگو شدن دارد، ولو در حوزه‌ی اقناع و هدایت افکارعمومی و به تعبیری روش همدلی کردن به‌طوری‌که جمعیت میلیونی حاضر در تشییع جنازه ایشان گواه بر تأیید گزاره اثر عمیق بر مخاطبان را تأیید می‌‌کند. حضور در تشییع جنازه و واکنش به شهادت ایشان (ولو در صفحات اجتماعی) را می‌‌توان کنش مخاطب بر مبنای اثری که از این شخصیت پذیرفته است، دانست.

نگارنده در تلاش است تا زندگی فرمانده شهید را از زاویه موفقیت اقناعی بر مردم دنیا و همچنین نفوذ بر جامعه ایران مورد واکاوی قرار دهد و در حقیقت به دنبال یافتن گزاره‌‌هایی است که در ظاهر امر در سیاست‌‌گذاری‌‌های مرسوم رسانه به آن اشاره‌‌ای نمی‌‌شود اما منجر به نفوذ و موفقیت در اثرگذاری می‌‌گردد.

جریان‌‌های اجتماعی بازنمایی شده در رسانه در دهه اخیر را می‌‌توان بررسی نمود. حتماً شخصیت فرمانده شهید در تاریخ معاصر ایران نقش پررنگ و بی‌‌بدیلی است که می‌‌توان از آن به‌عنوان جریان اجتماعی نام برد؛ بنابراین می‌‌توان با بررسی روند زندگی و یافتن متغیرهایی در محیط فعالیت‌‌های اداری و خانوادگی ایشان امکان به‌دست‌آوردن الگویی اقناعی برای جامعه ایران را میسر ساخت. حداقل‌‌های اثرگذاری ایشان در جامعه‌ی ما به‌قدری است که در مواجهه با شهادت ایشان و نقش ایشان در بین‌‌الملل تقریباً عدد قابل‌توجهی موافق اقدامات ایشان بوده‌‌اند و با شهادت ایشان، احساس ناراحتی ابراز داشته‌‌اند. در نتیجه می‌‌توانیم ایشان را ولو از زاویه اقناع مردم بررسی کنیم و به مدلی تعمیم‌‌پذیر برای عملیات‌‌های رسانه‌‌ای اقناعی در کشور تبدیل و الگوسازی نماییم.

 عوامل و زمینه‌‌هایی به نظر نگارنده در پیشبرد اقناع افکارعمومی در زندگی فرمانده شهید مؤثر بوده است که به نظر نگارنده در هیچ‌یک از نظریات رسانه و اقناع نیامده است و تنها باید با تمرکز و توجه به متغیرهای زندگی فرمانده شهید آن را بازیابی نمود. در حقیقت به دنبال متغیرهایی هستیم که توانسته است موجب دوست داشتن قلبی مردم شده و آنچه مشاهده می‌‌کنیم عزتی است که از طرف خداوند به این فرمانده شهید داده شده است. حال می‌‌خواهیم راه عزتمندی در رسانه را از زندگی ایشان احصا نماییم.

نیت و انگیزه الهی

نیت الهی به حرف نیست باید برای آن عمل کرد. به گواهی همه افرادی که ایشان را دیده بوده‌‌اند و با او معاشرت داشته‌‌اند، هیچ‌گاه برای خودش ندویده است. فرمانده شهید گاهی اوقات می‌‌توانسته است در میانه میدان حاضر نگردد و کسی هم بر ایشان خرده نمی‌‌گرفته است و یا آنکه خود را با مصاحبه و رفت‌وآمد با بعضی اشخاص دولتی دائماً در تلویزیون و صدر اخبار به نمایش بگذارد. درحالی‌که هیچ‌گاه چنین رفتارهایی از ایشان دیده نشده است. از مصاحبه فرار می‌‌کند در حین صحبت‌کردن از این موضوع نگران است که مبادا حرفی بزند که برداشت بر توانایی فردی او گردد و یا آن که برای دوربین و تکنیک‌‌های مصاحبه‌‌ای حرفی و یا رفتاری انجام دهد. این به معنای آن نیست که او فردی نامرتب و نامنظم باشد بلکه بسیار مؤدبانه و با تواضع رفتار می‌‌کند و قواعد رسانه را هم می‌‌داند و هم رعایت می‌‌کند بااین‌حال در هیچ جا حاضر نیست تمرکزی بر خودش وجود داشته باشد و در همین مواقع هم طوری رفتار می‌‌کند که به چشم نیاید. آن‌چنان در محیط می‌‌نشیند که هیچ احساس غیریتی نمی‌‌توانی در دیگران بیابی، اصلاً کسی او را در مقام فرمانده نیرو قدس سپاه_گویا_ نمی‌‌بیند. او در جمع دوستان و حتی جمع‌‌های سیاسی گویا یک نفر ساده نظامی است که بسیار آرام و متواضع در جمع حاضر است.

 اصالت هویتی و توجه به محل تولد

پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ منجر به این شده است تا افراد مختلف و دلداده به آرمان‌‌های امام خمینی؟ع؟ ترک کاشانه کنند و برای انجام وظایف انقلابی از محل تولد و زندگی خود فاصله بگیرند. بسیاری از نیروهای انقلابی در سراسر کشور برای ایفای نقش خود به هر مکانی که نیاز به نیرو وجود داشته است، هجرت کردند و در نتیجه مجبور به زندگی اجباری اما از سر شوق در دیگر استان‌‌های کشور شده‌‌اند. مأموران بر مبنای حس وظیفه سال‌‌های سال دیگر به شهر آباواجدادی خود بازنگشتند و مشغول خدمت‌رسانی شدند. بعضی‌شان همان جا ماندگار شدند و دیگر به شهر اجدادی خود بازنگشتند و عده‌‌ای نیز راه سخت رفت‌وآمد را در پی گرفتند و ارتباط مستمر خود را حفظ کردند.

ساختن حسینیه، برگزاری مراسم دهه فاطمیه و رفت‌وآمد دائم به کرمان یعنی این فرمانده شهید بنا نداشته با همه مشغله از جایی که شروع کرده است خود را جدا کند و برود سراغ پیشرفت بدون دردسر و جدای از مردم محلی که در آن بزرگ شده است. مردم منطقه احساس بودنش را درک می‌‌کنند و حس تفاوت و تبعیض ندارند وقتی او را در کنار خود و در مراسم‌‌های عزاداری بدون ادا می‌‌بینند، این خودش رسانه است؛ چه بخواهیم بازنمایی قالبی در کانال‌‌های رسانه‌‌ای داشته باشیم و چه اجازه اینکارها را به اطرافیانش ندهد.

این توجه به اصالت تا وصیت‌نامه شهید هم ادامه دارد تا جایی که "خطاب به مردم عزیز کرمان" برایشان یادگاری می‌‌نویسد. فرمانده بین‌المللی مبارزه با داعش فراموش نمی‌‌کند از کجا شروع کرده و به کجا رسیده است.

ارتباط مستقیم با مردم یعنی اجازه کانالیزه‌شدن به خود نمی‌‌دهد و در تلاش است خودش با آحاد جامعه ارتباط برقرار کند. این یعنی نیاز نیست برایش از درد افراد کمتر برخوردار صحبت کنید تا در جریان قرار بگیرد خودش می‌‌بیند و خبر دارد. تهیه بسته‌‌های ارزاق برای روستاهای کرمان توسط شخص خودش یعنی دعای خیر مردم پشت سر اوست. هرچند گزارشی خبری از این اقدامات ارائه نشده است، اما مردم حضور او را شاهدند. همین یعنی موفقیت در دیگر کارهای رسانه‌‌ای، به تضمین همین رفتارهای صادقانه که توده‌‌های کوچک‌تر مردم آن را لمس می‌‌کنند.

احترام به پدر و مادر

فرمانده شهید یکی از اصلی‌‌ترین نیروهای انقلاب اسلامی است؛ اما احترام و توجه به پدر و مادر را فراموش نمی‌‌کند و از عکس‌‌های معروفی که از او در صفحات اجتماعی می‌‌توان یافت عکس او در کنار پدر و مادرش است. از آن عکس‌‌هایی که محبت درون آن سرشار است اما شاید تصور فرمانده نظامی با چنین عواطفی سخت به نظر برسد.

دعای خیر والدین در موفقیت در کارها و پیش‌بری و نفوذ رسانه در هیچ نظریه ارتباطی و اقناعی نیامده است. اما با قطع می‌‌توان صحبت از تأثیر آن به‌عنوان عامل موفقیت دانست.

توجه به فرزند و ایمان به راه پدر

مسئولان کشوری و لشگری به‌خصوص در اوایل انقلاب و بعدها به علت مشغله و مأموریت‌ها کمتر برای وقت گذراندن با خانواده وقت صرف می‌‌کنند و این بعدها نتیجه‌‌اش را به ما نشان داد. در سنین کودکی و نوجوانی تفاوت فرزندان از پدر مادرها، آن‌چنان خود را نمایان نمی‌‌سازد بلکه در اواخر سن نوجوانی و جوانی است که دیگر والدین متوجه این موضوع می‌‌شوند که فرزندشان با آن‌‌ها متفاوت است و دیگر کمتر امکان تغییر وجود دارد.

فرزندان این فرمانده شهید حاشیه‌‌ای نداشته‌‌اند و حتی به نظر می‌‌رسد بعضی‌شان مستقیماً راه پدر را ادامه می‌‌دهند. اینکه پدری با چنین مشغله‌‌هایی توانسته است فرزندان را مؤمن به این راه تربیت کند، نشان از همراهی مادری دلسوز داشته است که توانسته بعضاً جای خالی پدر را پر کند و جلوی انحراف فرزندان را بگیرد و الا چه‌بسا که تاجری در لبنان و عراق شدن و یا آقازاده‌‌ای برای سمت گرفتن در داخل برایشان سخت و دور از دسترس نبوده است.

اهمیت به احیای شعائر الهی

سنت احیای شعائر الهی را بسیاری از بزرگان توصیه کرده‌‌اند و برای آن هم تلاش کرده‌‌اند. این نیست که شما بخواهید احیای شعائری انجام دهید و فقط بایستید و باقی افراد آن کار را به اتمام برسانند. خودت باید پای‌کار بایستی و کار را به سرانجام برسانی و حتماً این موضوع در مصاحبه‌ی هم‌‌هیأتی‌‌های ایشان قابل‌مشاهده است.

او هم می‌توانست مانند برخی فقط به مراسمی در منزل شخصی اکتفا کند و به همراهی با چند تن دیگر از مسئولین به برگزاری مراسم‌‌ها اقدام نماید. اما ترجیح داده در میان مردم محل تولد خود و با مشارکت آن‌‌ها حسینیه بسازد و مراسم فاطمیه برگزار کند. ساخت حسینیه و برگزاری مراسم‌‌های دهه فاطمیه از جمله کارهایی است که پیوست رسانه‌‌ای جدی نداشته است. بااین‌حال برای مردم اعتمادآفرین است که فرمانده بزرگ کشور همین همسایه قدیم و یا بچه محل 05 ساله‌‌شان است! رسانه نمی‌فهمد که برای موفقیت، زمینه‌‌های این‌چنینی نیاز دارد و ضمناً برکت احیای سنت‌‌های الهی از جمله فاطمیه در مغلوب ساختن دشمنان در فضای حقیقی و رسانه‌‌ای بر عالمان این حوزه پوشیده نیست.

توجه به آرمان‌‌های انقلاب و عدم رفتار سیاسی خلافشان

فرمانده شهید در گرایش‌‌های سیاسی و انقلابی طبیعی است به یکی از جریان‌‌های موسوم به اصلاح یا اصول‌گرایی در کشور نزدیک‌‌تر باشد بااین‌حال هیچ‌گاه شاهد سوءاستفاده‌ی اسمشان در این موارد نبوده‌‌ایم. این امر نیز در سخنرانی‌‌های ایشان و در صحبت‌‌های ایشان و حتی در وصیت‌نامه نیز تأکید گردیده است که نباید این اختلاف گرایش‌‌ها منجر به ضربه خوردن به اصل نظام گردد و توصیه جدی به اصل ولایت‌فقیه بسیار جدی و مورد تأکید بوده است.

این را در اصولی که تحت عنوان «خطاب به سیاسیون کشور» در وصیت‌نامه نگاشته است هم مشاهده می‌‌نماییم و در رأس آن اصول؛ «اول آن‌‌ها، اعتقاد عملی به ولایت‌فقیه است؛ یعنی این‌که نصیحت او را بشنوید، با جان‌ودل به توصیه و تذکرات او به‌عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی می‌خواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت‌فقیه داشته باشد. من نه می‌گویم ولایت تنوری و نه می‌گویم ولایت قانونی؛ هیچ‌یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمی‌کند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این ‌همه شهید».

حمایت از مستضعفان عالم و توجه به افراد غیرنظامی

از حرف تا عمل فاصله وجود دارد. اما فعالیت‌‌های فرمانده شهید نشان می‌‌دهد، فردی که از شرق تا غرب ایران برای خدمت حضور داشته، توفیق کمک به مستضعفان و یاری دین خدا در خارج از مرزهای ایران را دارا شده است. حضور در لبنان و حمایت از فلسطین و سوریه ورای حمایت از تشیع در منطقه است و به معنای مبارزه با طاغوت و حمایت از مردمانی که دچار استضعاف شده‌‌اند، قابل تحلیل است.

هیچ‌چیز جز ایمان و عقیده راسخ به هدف نمی‌‌تواند فرمانده عالی را به مناطق جنگی و خط مقدم برساند. خط مقدمی که افراد حاضر در آن لزوماً شیعه نیستند و حتی مناطقی که در حال رفع اشغال آن می‌‌باشند هم، شیعیان نیستند. نگران مناطقی و ساکنان غیرنظامی است و حتی به نیروهای خودش هم برای دقت در انتخاب اهداف و اینکه خطری متوجه مردم عادی منطقه نشود؛ تذکر می‌‌دهد.

جمع بندی

ذلت و عزت تنها به دست پروردگار عالم است. چه بخواهیم و چه نخواهیم نباید در حوزه‌ی رسانه‌‌ای نیز این مسئله را فراموش کنیم. رسانه باید در نظر داشته باشد وقتی کاری با نیت و انگیزه الهی و باتوجه‌به قاعده‌های رسانه‌‌ای انجام گردد حتماً اثر آن در جامعه نیز محقق می‌‌گردد. رسانه به‌تنهایی و بدون نیت و عملکرد صحیح شاید بتواند گاهی مردم را اغوا کند. اما در استمرار و بلندمدت، حرفی برای گفتن ندارد و جز با بی‌‌آبرو کردن و ریزش اعتماد به حاکمیت، حاصلی نخواهد داشت.

 مخاطب در فضای رسانه‌‌ای و در شرایطی که سبد مصرف رسانه‌‌ای در جامعه‌ی ایران دائماً در حال تغییر است باید مورد تمرکز واقع گردد. در این فضاست که چاره‌‌ای جز توجه جدی به مخاطب و نیازهای او نیست. مخاطب در مواجهه با اقدامات و سیاست‌‌های در دست اجرا با هدف همراه کردن افکارعمومی در راستای هر چه بهتر اجرای آن سیاست‌‌ها و یا اقدامات نیاز به توجیه و قانع شدن دارد. مخاطب پژوهی و بررسی روند سلایق مخاطب و تهیه محتوای ارائه بر مبنای ذائقه مخاطبان از حلقه‌‌های مفقوده جدی در رسانه‌‌های ایران می‌‌باشد. بدون توجه به اهمیت مخاطب پژوهی و روندهای رفع نیازهای مخاطبان و از طریق کانال‌‌های مختلف رسانه‌‌ای توقع موفقیت چشم‌گیر، بی‌‌مورد به نظر می‌‌رسد.

رسانه یکی از بازوهای مهم برای ساخت و نمایش تصویر از اقدامات و سیاست‌‌هاست، ولی برای حرکت دست و بازو، مغزی نیاز است که مسئله را شرح دهد؛ پا و قلبی که اجرای آن را برعهده بگیرد. نمی‌‌توان از «دست» تنها، توقع کار موفق و کامل را داشت.

با بررسی دقیق این سیره و الگو، می‌‌توانیم صحبت از اقناعی به میان آوریم که عموم مردم ایران را درگیر خود ساخته و در خارج از مرزهای ایران - هم به گفته دوست و دشمن - نفوذ کرده است. از مدل زندگی فرمانده شهید می‌‌توانیم صحبت از روشی موفق در حوزه اقناع افکارعمومی کنیم که از گفتار رهبر انقلاب ایده این موضوع مطرح گردیده است. چطور می‌‌شود او را یک مدرسه و راه و مکتب دانست، اما نتوان فرایند اقناع افکارعمومی آن را فهم کرد؟! در واقع هدایت افکارعمومی به بهترین نحو با محوریت فرمانده شهید شکل‌گرفته است و گستره آن در تمام جهان پیچیده است.

بررسی الگوی اقناعی سیره فرمانده شهید علاوه بر تکنیک‌‌های مرسوم می‌‌توان به موارد مهمی دست‌یافت که حوزه‌‌های رسانه‌‌ای توجه کمتری به آن دارند؛ درحالی‌که به نظر نگارنده چنین عواملی در هدایت مؤثر افکارعمومی در دنیا و عملیات‌‌های رسانه‌‌ای موفق کارگر افتاده است و حال می‌‌توانیم نتیجه اقدامات آن را به نظاره بنشینیم.

مردم حاضرند پای عقیده و آرمان انقلاب اسلامی هزینه و همراهی را تا سرمنزل مقصود ادامه دهند، اما نباید فراموش کنیم که مردم قوه عاقله‌ی تشخیص دارند و فرق میان حقیقت و ادا درآوردن را به‌خوبی متوجه می‌‌شوند. آن‌‌ها فرمانده شهید را قبول می‌‌کنند چون خودش بود، نه بازیگر رسانه‌‌ای و برای اسلام و انقلاب گام برداشت. رسانه توانست ضریب‌‌هایی به جا در این راستا بدهد. وقتی به بازیگری دیالوگ بدهند که چطور راه برو و نرو، کجا بنشین و کجا ننشین، مردم رسانه‌‌ای شده‌‌ی غیر واقعی او را نمی‌‌دیدند، بلکه خود واقعی‌اش را درک می‌‌کردند و در مواجهه با بازنمایی‌‌های رسانه‌‌ای او در قالب‌‌های مختلف، خودبزرگ‌‌بینی و تلاش برای نمایش خود را حس نکرده‌‌اند. بنا نیست قواعد رسانه‌‌ای را رعایت نکنیم. رسانه لازم است قبل از رویداد در ماجرا حضور داشته باشد و سناریوی رسانه‌‌ای مهیا کند. اما مراقبت می‌‌خواهد که رسانه‌‌ها افراد و رویداد‌‌ها (سیاست‌ها) را از معنا تهی نکنند و تنها پوستینی نمایشی از آن باقی نگذارند. عملیات رسانه‌‌ای موفق نیازمند عملکرد و حضور مستمر قبل، حین و بعد از فرآیند‌‌هاست. ساخت تصویر رسانه‌‌ای موفق با هدف درگیرسازی مخاطب، اثر فرد یا موضوع را در جامعه گسترده‌‌تر و عمیق‌‌تر می‌‌نماید؛ اما یقیناً اثر از جانب پروردگار عالم محقق می‌‌گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۲:۵۴

حاج قاسم در کادر تصویر ما


محمد رحیمی، دانشجوی دکتری مدیریت مالی و پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام


اشاره | در تصویر یک شخص، معمولاً به وجوه مختلفی از شخصیت او پرداخته می‌شود؛ مجموع این وجوه را می‌توان در سه بُعد پردازش نمود: ۱) افکار و عقاید ۲) خصوصیات و خصلت‌ها ۳) اقدامات و عملکردها. در این فضای سه‌بُعدی، ویژگی‌های متعدی قابل احصا هستند که به‌تناسب هر شخص، به طور طبیعی، برجستگی برخی ویژگی‌ها موردتوجه قرار می‌گیرند و در توصیف او، به همان ویژگی‌های برجسته به‌عنوان «مختصات شخصیتی» پرداخته می‌شود.[1] بدین ترتیب، برای تصویر شخصیتِ حاج قاسم سلیمانی؟ره؟ احصاء ویژگی‌های برجسته در فضای افکار، خصوصیات و اقدامات، تصاویر مختلفی را ارائه می‌نماید؛ اما حاصل جمع این ویژگی‌ها چگونه حاج قاسم می‌شود؟ به‌عبارت‌دیگر، چگونه می‌توان به تصویر جامعی از شخصیت حاج قاسم دست یافت؟ [2]

در این وجیزه در پی ارائه‌ی شناخت مصوّری از شخصیت حاج قاسم هستیم که این تصویر:

۱) تمام‌رخ باشد؛

۲) کامل باشد، نه به‌مثابه یک «نقطه»، بلکه به‌مثابه یک «راه» ترسیم شود؛

۳) حاج قاسم شدن را بنمایاند.

تصویرِ تمامرخ حاج قاسم

در شناخت حاج قاسم، به‌تناسب مختصات شخصیتی، تصویرهایی در فضای سه‌بُعدی مذکور رخ می‌نماید؛ به طور مثال: اعتقاد ایشان به مردم، به‌عنوان ولی‌نعمتان انقلاب اسلامی؛ روحیه‌ی خستگی‌ناپذیری و تشویق زیردستان به تلاش بیشتر با تعیین هدف‌های دور و نزدیک؛ اقدام به برخورد شدید با استکبار و خصم غاصب، و مهربانی و عطوفت با مردم مستضعف.[3] این سه ویژگی، به ترتیب، ناظر به سه بُعد افکار، خصوصیات و اقدامات بوده ولی به‌صرف احصا نمودنِ ویژگی‌های برجسته‌یِ شخصیتی و ترسیم این مختصات در کنار همدیگر، ما را با شخصیت واحد و تصویر تمام‌رخِ حاج قاسم مواجه نمی‌کند؛ چراکه مجموع این مختصات در یک شخصیت، به نحو پیوسته و واحد، موجود بوده ولی در وهله‌ی شناخت و تعریف وی، آن مختصات گسسته از هم فرض می‌شوند؛ بدین صورت که در ابتدای شناخت، ناظر به آن فضای سه‌بُعدی، برخی از ویژگی‌های برجسته به چشم می‌آیند و برای تصویربرداری از شخصیت حاج قاسم، کادرهایی متناسب با فضای سه‌بُعدی بسته می‌شوند که فقط از همان کادر، تصویری را ارائه می‌کند؛ فلذا مختصاتی از شخصیت حاجی نمایان می‌شود که با کنار هم گذاشتن این تصاویر، شخصیت واحد و پیوسته‌ای نمایش داده نمی‌شود؛ چراکه در میان این ویژگی‌های برجسته، خلاءهایی به جای می‌ماند که برجستگی آن‌چنانی ندارند، ولی غافل از اینکه التفات به مختصات برجسته در کنار آن وجوهِ جامانده می‌تواند تصویر یکپارچه و تمام‌رخی از حاج قاسم را نمایش دهد. از باب تمثیل، ویژگی‌های برجسته به مثابه قلّه‌های یک شخصیت هستند ولی از آنجایی که هر قلّه، دامنه‌ای هم دارد و قلّه با دامنه‌ی خود، قلّه می‌شود، [وگرنه اوج و بلندی نداشت؛] فلذا توجه به تمام این وجوه در پیوستگی با هم، می‌تواند تصویر تمامی را ارائه نماید.

حاج قاسم در توصیف شخصیت «عماد مغنیه»، اذعان می‌کند که «عماد شخصیتی بود که ممکن بود وقتی در جمع می‌نشست با شما بخورد، بیاشامد، زندگی عادی انسانی داشته باشد، اما هیچ‌یک از عوامل مادی دنیوی، محور تعلق او نمی‌شد» [4]. طبق این بیان حاج قاسم، عماد در هنگام نشست‌وبرخاست، خوردن، آشامیدن و زندگی عادی هم عماد بود ولی آیا هرگونه خوردن و آشامیدنی، خوردن و آشامیدنِ عماد است؟! اگرچه این افعال، از مجموعه‌ی امور مادی دنیوی هستند ولی ابعاد افکار و خصوصیاتِ اشخاصی مانند عماد یا حاج قاسم، نیز در بُعد افعالشان نمود دارد.

چگونه می‌توان شناختی از حاج قاسم، پیدا کنیم که در هر حالی حاج قاسم را نمایش دهد و تمام‌نمای شخصیت حاجی باشد؟ عدم شناخت تامّ از حاج قاسم و التفات به بُعدی از شخصیت او، چنین خیالی را در ذهن برخی خلجان می‌دهد که "ما هم - با احتساب یک سری تفاوت‌های جزئی - شبیه حاج قاسم هستیم! " و بدین ترتیب، باب تحریف حاج قاسم گشوده می‌شود.

پرهیز از این توهم، در صورتی امکان‌پذیر است که به پیوستگی و وحدت ابعاد مختلف افکار، خصوصیات و اقدامات در وجوه یک شخص ملتفت باشیم و به‌جای تصویرِ شخصیت حاج قاسم به شکل جزیره‌ای و در کادرهای بسته، حاج قاسم را به‌مثابه یک شخص واحد در یک کادر باز تصویر کنیم؛ تصویری که نمودِ افکار و خصوصیات حاجی را در اقدامات او نمایش دهد؛ به‌گونه‌ای که جدایی‌ناپذیری این ابعاد از همدیگر نشان داده شود. به طور مثال، اعتقاد حاج قاسم به انقلاب و روحیه‌ی انقلابی‌گری ایشان، منجر به اقدامات انقلابی می‌شود و نمی‌توان اقدامات او را خارج از انقلاب تعریف کرد؛ چرا که انقلابی‌گری خط قرمز ایشان بود[5].

تکمیل تصویر تمامرخ حاج قاسم

(از نقطه تا راه حاج قاسم)

با فرض پردازش تصویری تمام‌رخ از حاج قاسم ولی این تصویر هنوز تصویر کاملی نیست؛ چرا که وقتی شخصیت حاجی را در فضای سه‌بُعدی با کادر باز تصویر می‌کنیم، علی‌رغم اینکه ابعاد افکار و خصوصیات در اقدامات او بازنمایی می‌شود و تمام مختصات شخصیتی، به نحو یکپارچه مورد توجه قرار می‌گیرند ولی این نحو از تصویرپردازی، ما را با یک شخصیت ایستا مواجه می‌سازد که گویی درجا فریز و مومیایی شده است؛ چنین تصویری، نشانگر یادبود و بقایایی از شخصیتی است که درگذشته است و اکنون در میان ما نیست؛ به‌تبع، چنین شخصی صرفاً در عکس و خاطراتی خلاصه می‌شود؛ چرا که این تعریف، جسم بی‌جانی را تصویر می‌کند که خالی از پویایی و تحرک است و پس از مدتی به چهره‌ای متروکه تبدیل می‌شود.

ترسیم یک شخص در فضای سه‌بُعدی مذکور، اگرچه «تمام» شخصیت را تصویر می‌کند ولی این تصویر هنوز «کامل» نیست[6]. برای کامل شدن این تصویر، بُعد دیگری را نیز به سه بُعد پیشین اضافه می‌کنیم: بُعد چهارم، بُعد «زمان» است که لحاظ این بُعد در تصویر یک شخص، ایستایی و مانایی را به تحرک و پویایی تبدیل می‌کند و تصویری متحرک و پویا از وی خواهیم داشت؛ بنابراین، کنار هم قرار دادن مجموعه‌ای از مختصات شخصیتی حاج قاسم در یک دستگاه مختصات سه‌بُعدی، اگرچه تصویر تمامی از او ارائه می‌کند ولی این تصویر هنوز کامل نشده و تصویر کامل در گرو ترسیم در فضای چهاربُعدی است؛ بدین ترتیب، تکامل تصویرِ تمام‌رخ حاج قاسم در صورتی محقق می‌شود که شخصیت حاج قاسم را نه به‌مثابه مجموعه‌ای از «نقطه»ها و مختصات گسسته که در کادرهایی بسته محصور شده است، بلکه شخصیت حاج قاسم را بایستی با کادر باز به‌مثابه یک «راه» تصویر کنیم.[7] البته کادر تصویربرداری حاجی باید به ‌قدری وسعت داشته باشد که بتواند علاوه بر تصویربرداری تمام‌رخ، با لحاظ بُعد زمان، پویایی و تحرک شخصیت حاجی را نیز نمایش دهد؛ این تصویری است که «حاج قاسم شدن» را می‌نمایاند؛ فلذا این‌چنین شناختی، به معنی واقعی کلمه، «راه حاج قاسم» است.

در نتیجه، راه حاج قاسم در صورتی قابل ترسیم است که هم تصویر تمام‌رخی از او داشته باشیم و هم این شناخت را با لحاظ بُعد زمان، زنده و پویا نماییم؛ در این صورت است که ثمره‌ی توجه به دامنه در تصویر یک شخصیت، آشکار می‌شود؛ چرا که دامنه، راهی را برای رسیدن به قلّه و ویژگی‌های برجسته‌ی حاج قاسم میسّر می‌سازد[8].

یک نکته - اگرچه واضح ولی ضروری - لازم به ذکر است که شخصی را می‌توان به‌مثابه یک راه و مکتب، مدنظر قرار داد که ظرفیت «راه‌سازی و مکتب‌سازی» در خود آن شخص وجود داشته باشد. با لحاظ این نکته، سؤالی مطرح می‌شود که چه ظرفیتی درون شخص موجب می‌شود که او بتواند به‌مثابه یک راه تمثّل یابد؟! به طور خاص، حاج قاسم چگونه یک راه و مکتب شد؟

راهبری حاج قاسم

برای رمزگشایی از راه حاج قاسم، بایستی نحوه‌ی تبدیل‌شدن تصویر سه‌بُعدی به یک تصویر چهاربُعدی از حاج قاسم را رصد نماییم؛ به‌عبارت‌دیگر، برای بهره‌مندی از راه‌نمایی حاجی، باید حرکت حاج قاسم را در نسبت با بُعد زمان تعریف کنیم.

شناسنامه‌ی اشخاص، نحوه‌ای از تصویر است که معرّف نسبت آن‌ها با زمان است؛ فلذا شناسنامه‌های مرسوم، زمانِ شخص را از تاریخ تولد ثبت می‌کنند و با رحلت او از دنیا نیز این زمان را خاتمه می‌دهد ولی شناسنامه‌ای که توسط خود حاج قاسم در وصیت‌نامه ثبت شده است، زمان حیات حاج قاسم را پیش از تاریخ تولدش، یعنی ۲۰ اسفندماه ۱۳۳۵، تعریف می‌کند![9] در همان ابتدای وصیت‌نامه‌ی حاج قاسم، تعریف و شناسنامه حاجی توأم با شکر پروردگار نمایان است:

خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر؟ره؟ را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی؟ص؟ را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابی‌طالب و فرزندان معصوم و مظلومش؟عهم؟، مرا در همان راهی قرار دادی که آن‌ها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند[10].

حاج قاسم، خود را همچون یک وجودِ در حال حرکت[11] معرفی می‌کند که قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل می‌شود و در هر نشئه، ظهور و وجود می‌یابد. وقتی حاج قاسم از «اجازه ظهور و وجود» سخن می‌گوید، یعنی شرایط «اجتماعی» (صلب) و «تاریخی» (قرن) به‌گونه‌ای مهیّا شده است تا اینکه حاج قاسم ظاهر و موجود شود؛ تهیه شدن این شرایط هم، به اذعان خود حاج قاسم، در نسبت با ادراک و سربازی در رکاب حضرت امام خمینی؟ره؟ به‌مثابه تالی تلو رسول‌الله و ائمه معصومین؟عهم؟ بوده است؛ یعنی حضرت امام چنان گشایش و ظرفیتی را در اجتماع و تاریخ ایجاد کرده که نظیر رسالت الهی است و تنها افرادی، ظرفیت درک این افق اجتماعی و تاریخی را خواهند داشت که قادر به راه یافتن به آن افق باشند؛ همچون حاج قاسم سلیمانی که به این افق وارد شد و همچنین با حرکت در این افق، راهی را در دل اجتماع و تاریخ به سمت آن رسالت ایجاد نمود[12].

بنابر این بیانی که گذشت، تاریخِ تولد شمسی، قمری و میلادی و همچنین جماعتی که یک شخص با آن‌ها، رابطه‌ی نسبی و سببی برقرار می‌کند، نشان از حقیقتی دارد که مولود این تاریخ و جماعت، ظرفیت ظهور و وجود در آن دوره را داشته است، ولی سؤالی در اینجا مطرح است: فعلیت‌بخشی این ظرفیت، چگونه ممکن است؟ به طور خاص، حاج قاسم چگونه خود را در افق اجتماعی و تاریخی قرار داد و ظرفیت خود را شکوفا نمود؟

ظهور و وجود حاج قاسم در اجتماع و تاریخ

ازآنجاکه انسان، یک موجود اجتماعی است و خارج از اجتماع نمی‌تواند زندگی کند، ساختمانش نیز به‌گونه‌ای طراحی شده است که شخصیت او - در ابعاد سه‌گانه‌ی افکار، خصوصیات و اقدامات - در اجتماع امکان شکوفایی خواهد داشت؛ در نتیجه، تکامل انسان در گرو حیات اجتماعی است و همچنین حیات اجتماعی او نیز در طول تاریخ، تکامل می‌یابد[13]. این نحو از تکامل حیات اجتماعی، منحصر به انسان بوده و آن دسته از موجوداتی هم که دارای حیات اجتماعی هستند، از روی غریزه به شکل اجتماعی زندگی می‌کنند و حیات اجتماعی غریزی آن‌ها از ابتدای تاریخ ثابت بوده است. در نتیجه، فقط برای انسان می‌توان «شخصیت اجتماعی متکامل» در نظر گرفت[14].

تکامل شخصیت اجتماعی انسان در بستر تاریخ رقم می‌خورد؛ فلذا با تکامل حیات اجتماعی انسان در طی تاریخ، اشخاصی در هر دوره، ظهور و وجود می‌یابند که ماحصل تکامل تاریخ هستند[15]. بدین صورت که هر نسلی، مقدمه تکامل نسل دیگر است و «شخصیت تاریخیِ متکامل» در نسبت با نسل تکامل‌یافته‌ی گذشته و نسل در حال تکاملِ آینده تعریف می‌شود[16].

افول افراد منزوی

در هر نسلی، دسته‌ای از اشخاص هستند که خود را فارغ از اجتماع و تاریخ دانسته و ابتدای پیدایش خود را از تاریخِ تولد می‌دانند؛ بهره‌ی آن‌ها از زمان، به اندازه‌ی مجموعه نقاطی است که با گذر تاریخ در یک پیوستار قرار می‌گیرند و مجموع این نقاط، زیست آن‌ها را شکل می‌دهد. بریده‌شدن آن‌ها از هویت اصیل اجتماعی – تاریخی، باعث گرفتاری‌شان به هویت‌های متکثر و وهمی می‌شود؛ بدین صورت که بازه‌ی عمر خود را به قصد اهداف متعدّد و مجزّا به برهه‌های زمانی تقسیم می‌کنند و حرکت آن‌ها متوقف در برهه‌هایی، اعم از سال به سال، ماه به ماه، روز به روز تا ثانیه به ثانیه، شده و تجمیع این تحرک‌ها، نه به شکل ممتد است و نه در راستای نیل به غایت واحد[17].

این اشخاص در هر یک از تقطیع‌های زمانی، خود را روانه‌ی یک سلول انفرادی می‌کنند و به‌تبع، هویت آن‌ها در نسبت با هر یک از این سلول‌ها متکثر می‌شود؛ فلذا با تکثّر هویت، در زیست انفرادی به سر می‌برند و به «افرادی منزوی» تبدیل می‌شوند. انسان محصور در سلول‌های انفرادی، گویی در صحنه مبارزه شخصی، خود را تحریم کرده است و هیچ افق تاریخی مدنظر ندارد؛ چرا که افق در نسبت با گذشته و آینده شکل می‌گیرد ولی شخص در این حالت، خود را گسسته و غافل از مبدأ و معاد فرض گرفته و محبوس در سلول انفرادی شده است[18]. در نتیجه‌ی این تحریم شخصیتی، اشخاص به انزوا کشیده می‌شوند و فکر و قدرت اراده از آن‌ها سلب می‌شود. این در حالی است که این اشخاص به حسب خیال خود، از روی فکر و اراده، طبق برنامه‌ی منسجم و محکمی عمل می‌کنند، ولی غافل از اینکه به استخدام غریزه، عمل می‌کنند و در طول عمر، فکر و اراده‌ی خود را به کار نگرفته‌اند؛ پس از اتمام عمر نیز تاریخ، این افراد منزوی را در خود دفن می‌کند و از آن‌ها هیچ اسم و رسمی باقی نخواهد ماند؛ زیرا شخصیت این‌چنین افرادی، ماهیت ابزاری پیدا کرده و در اهداف غریزی متعدد به کار گرفته شده تا اینکه به‌تدریج، مستعمل می‌شود؛ سپس مستهلک شده و در نهایت، منقضی می‌شود.

ظهور نوابغ اجتماعی - تاریخی

در هر نسل، علاوه بر این دسته‌ای که توصیف شد، دسته‌ی دیگری از اشخاص نیز وجود دارند که در مقابل این وادادگی و غفلت شخصیتی با تقوی[19]، «مقاومت» می‌کنند و با فکر و قدرت اراده‌ی الهی زندگی‌شان را حول یک غایت (توحید) رقم می‌زنند. آن‌ها به افق تاریخی التفات داشته و خود را از سلول‌های انفرادی زمان نجات داده‌اند و با درنوردیدن لحظات تاریخ، ورای تاریخ زیست و حرکت می‌کنند؛ حرکت آن‌ها متوقف در برهه‌های زمانی متکثر نیست، بلکه اوج گرفته و از آن افق، به خط تاریخ می‌نگرد. حاج قاسم از مصادیقی، اشخاصی است که محاط بر خط تاریخ شده و قرن به قرن توسعه‌ی وجودی یافته؛ فلذا شخصیت تاریخیِ او، گذشته و آینده را نیز در بر گرفته و راهی را در دل تاریخ ایجاد کرده است. درواقع، حاج قاسم، در افق تاریخ جلو آمد و چند صباحی با ما خاکیان زیست، اکنون هم به افق تاریخ بازگشته و در ادامه‌ی حرکت ازلی خود، به حرکت ابدی پرداخته است. اما سؤالی که در اینجا مطرح است، حاج قاسم، چگونه اجتماع را با خود همراه کرد؟

در میان این دسته، افراد انگشت‌شماری پیدا می‌شوند که با نبوغ خود در معماری ساختمانِ اجتماع، نقش پررنگی ایفا می‌کنند؛ این معدود افراد، نوابغ اجتماعی – تاریخی هستند که نه‌تنها با مقاومت شخصی، خودشان را از سلول انفرادی نجات داده‌اند، بلکه در صحنهی مبارزات اجتماعی، به‌مثابه یک منجی، «مقاومت اجتماعی» را در وجود سایر اشخاص نیز تزریق کرده‌اند و با حرکت خود، اجتماع را به حرکت وا‌می‌دارند[20]؛ بدین ترتیب، تحریم‌های اجتماعی نیز خنثی و بی‌اثر می‌شود[21]؛ چراکه «مقاومت، نیروی درونی یک ملت را احیاء می‌کند و به فعلیت می‌رساند»[22] و در نهایت، نقطه‌ی عطفی را در تاریخ ایجاد می‌کنند.

نبوغ این اشخاص در شناخت صحیح احتیاجات اجتماع است و از این طریق می‌توانند سایر اشخاص را اجتماع راهبری کنند و در نتیجه‌ی این راهبری، تاریخی را رقم می‌زنند[23]. بالاتر از این نبوغ، تیزبینی و فراست این اشخاص در مواردی بروز می‌کند که عموم اجتماع بر مدار غریزه رفتار می‌کنند و آن احتیاج حقیقی (توحید) را به نحو فعّال در خود احساس نمی‌کنند؛ فلذا هنر اصلی این نوابغ در التفات و یقظه اجتماعی نسبت به آن احتیاج مکتوم و فعلیت‌بخشی به آن است.

با این توصیفی که در بیان گذشت، گویی حاج قاسم، دست انداخته و تاریخ را به زیر کشیده و تاریخ در مقابل او سرسپرده و اوست که تاریخ را جهت می‌دهد و پیش می‌برد. از این روست که او می‌تواند فراتر از تاریخ اثرگذار باشد و شخصیت خودش را تکثیر نماید؛ به‌عبارت‌دیگر، به‌جای اینکه هویتش را در برهه‌های زمانی عمرش متکثر کند، هویتش را فراتر از تاریخ تکثیر نمود. همچنین پس از شهادت، به‌جای اینکه با مستعمل شدن به کهنگی و کُندی گراید، هر چه ایام می‌گذرد، یاد و خاطر او دل‌های بیشتری را صیقل می‌دهد و حاج قاسم، بیشتر شناخته می‌شود.

حاج قاسم با حرکت خود، علاوه بر اینکه قرن به قرن پیش آمده و راهی را در دل تاریخ ایجاد نمود، صُلب به صُلب توسعه پیدا کرده تا اینکه راهی را نیز در دل اجتماع ایجاد کرد؛ در ادامه‌ی تاریخ نیز شخصیت‌هایی مانند خودش را متولد می‌کند؛ فلذا حاج قاسم را می‌توان مصداق یک «نابغهی اجتماعی - تاریخی» دانست. تعریف خود حاج قاسم از این اشخاص این‌گونه است:

وقتی که می‌خواهند انسان را تعریف کنند، می‌گویند انسان موجودی است متحرک، که حرکت او نتیجهٔ تعلق اوست. تعلق به اشیاء خاکی، انسان را خاکی می‌کند. تعلق او به موضوعات متعالی، انسان را مافوق خاک قرار می‌دهد و متعالی می‌کند. هر کجا در زندگی شخصیت‌ها و انسان‌های اثرگذار کاوش کنید، به این نکته می‌رسید. اگر می‌بینید شخصیتی مثل امام خمینی؟ره؟، این‌گونه برخلاف مسیر جریان حرکت کرد، یک امر محال و غیرممکن را تبدیل به ممکن کرد، این امر، به آرزوها، تعلقات و اراده امام برمی‌گردد. تعلق امام، به دنیا نبود. آرزوی امام، آرزوی خاکی نبود. یک آرزوی پست نبود؛ لذا او را موفق کرد[24].

طبق تعریف حاج قاسم: خداوند متعال، زمینه و قوه‌ی نبوغ را در همه‌ی انسان‌ها قرار داده ولی فعلیت‌بخشی به این قوه بستگی به اراده و تلاش (حرکت) اشخاص دارد. شخصی همچون حاج قاسم، حرکت می‌کند و نه‌تنها راه رشد و تعالی را طی می‌کند، بلکه راهی را برای حرکت اجتماع ایجاد می‌کند و می‌توان به حاج قاسم به‌مثابه یک راه‌بلد تمسک جست. حتی بالاتر از این، حاج قاسم به مقیاس و سنجه‌ای برای ارزیابی سایر نوابغ در طول تاریخ تبدیل شد و شخصیت تراز انقلاب اسلامی را چندین رتبه ارتقا داد.

با این توصیفی که از شخصیت حاج قاسم شد، تصویری که بتواند حاج قاسم را در خود جای دهد، نیاز به کادری گسترده‌تر از وسعت ملت ایران است[25]، که از نقطه آغاز و تا نقطه بی‌پایانِ حرکت حاجی در آن لحاظ شود: مردی از یک روستای دورافتاده برمی‌خیزد، تلاش می‌کند، مجاهدت می‌کند، خودسازی می‌کند، تبدیل می‌شود به چهره‌ی درخشان و قهرمان امّت اسلامی[26]؛ در نهایت حرکت هم با حاج قاسمی به وسعت امت اسلامی مواجه خواهیم بود. حاج قاسم در این وسعت، مایه‌ی یقظه و برانگیختگی (بعثت) امت اسلامی شد و زین پس، هر جایی در دنیای اسلامی بنای مقاومت در مقابل زورگویی استکبار را داشته باشند، اسم رمزشان، حاج قاسم است[27].

توشه راه حاج قاسم

در واقع، حاج قاسم منجی «مقاومت» است. حرکت حاج قاسم در سپهر مقاومت، مرزهای ایمانی را تا چندین کشور توسعه داد. برخلاف پادشاهان و سلاطین که در پی گسترش مرزهای خاکی بودند، حاج قاسم در پی گسترش مرزهای ایمانی بود و رمز این اقدام را در «مقاومت» می‌دانست. حاج قاسم در تمام اقدامات خود به حضرت امام خمینی؟ره؟ اقتدا نموده بود و در راه خود، از این پیر طریقت مشق می‌گرفت:

جنگ ما جنگ عقیده است، و جغرافیا و مرز نمی‌شناسد. و ما باید در جنگ اعتقادی‌مان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم. ان‌شاءالله ملت بزرگ ایران با پشتیبانی مادی و معنوی خود از انقلاب، سختی‌های جنگ را به شیرینی شکست دشمنان خدا در دنیا جبران می‌کند. [28].

به‌‌تبع این ارشاد، شخصیت حاج قاسم در کادری تصویر می‌شود که به‌مثابه یک نرم‌افزار مقاومت و الگوی مبارزه برای ملت‌ها قابل‌تعمیم و درس گرفتن است؛ فلذا هم کارگزاران و هم مردم جامعه بایستی در عرصه‌های مختلف جهادِ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... در راستای غلبه‌ی نرم‌افزاری بر هیمنه‌ی پوچ استکبار، رهروِ راه حاج قاسم باشند[29]. با این راهبرد، اشخاصی که بتوانند، افق حرکت خود را فراتر از تاریخ قرار دهند و با مقاومت شخصی و اجتماعی، از سلول انفرادی و تحریم شخصی و اجتماعی نجات یابند، به‌عنوان رهروانِ راه حاج قاسم محسوب می‌شوند.



[1]. التفات نظر به ویژگی‌های برجسته از یک لحاظ مورد اهمیت است؛ ولی از لحاظ دیگر، تصویر جامعی را ارائه نمی‌کند.

[2]. البته آن‌چنان که حاج قاسم بود، زبان ما الکن از سخن گفتن و قلم ما علیل از نوشتن است؛ چراکه در زوایا و خفایای شخصیت حاجی، اسراری مکنون و مکتوم است که جز راهیافتگان در مسیر عبودیت به قصد الوهیت خبر ندارند، ولی به قدر وسع هر کسی، شناختی حاصل می‌آید و بهره‌ای از دریای حاج قاسم برگرفته می‌شود.

[3]. برگرفته از «چلچراغ سلیمانی»، منتشر شده در فصلنامه مدیریت جهادی، شماره 4 و 5.

[4]. سخنرانی حاج قاسم، 26 بهمن‌ماه 1396، کنگره بزرگداشت اسطوره مقاومت.

[5]. انقلاب و انقلابیگری خطّ قرمزِ قطعیِ او بود؛ این را بعضی‌ها سعی نکنند کم‌رنگ کنند، این واقعیّتِ او است؛ ذوب در انقلاب بود، انقلابیگری خطّ قرمز او بود (بیانات در دیدار مردم قم، 18/10/1398).

[6]. نقص و تمام هنگامی که در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند، نقص به معنی این است که یک شی‌ء دارای اجزای گوناگون، واجد همه اجزاء و اعضاء خود نیست. مثلاً یک نوزاد اگر فاقد عضوی باشد ناقص‌الخلقه است ولی اگر همه اعضایش بی‌عیب و سالم باشد تامّ الخلقه است.

ولی نقص، آنجا که در برابر کمال قرار می‌گیرد، به معنی فقدان عضو و جزء نیست، فقدان مرتبه و مرحله است. ناقص در مقابل کامل یعنی آنچه در مرتبه پایین‌تر است و به مرتبه عالی‌تر بالا نرفته است. مثلاً کودک که تازه پا به دبستان می‌گذارد از نظر تعلیم و تربیت ناقص است، هر کلاسی را که طی می‌کند یک درجه کامل می‌شود (یادداشت‌های استاد مطهری، ج 10: 400).

[7]. امّا اینکه ما بیاییم این حوادث را تقویم کنیم، قیمت‌گذاری کنیم، قدر آن‌ها را بدانیم و ببینیم که اندازه و قیمت این حوادث چقدر است؛ در صورتی تحقّق پیدا می‌کند که ما به حاج قاسم سلیمانی، شهید عزیز، و به ابومهدی، شهید عزیز، به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به آن‌ها به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را با چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه‌ی درس‌آموز، با این چشم نگاه کنیم. آن وقت اهمّیّت این قضیّه روشن خواهد شد (خطبه‌های نماز جمعه تهران، 27/10/1398).

[8]. قلّه، فارغ از دامنه برای همیشه، غیرقابل‌دسترس است و با لحاظ دامنه است که راهی به سمت قلّه قابل‌فرض خواهد بود.

[9]. شناسنامه عبارت است از مشخصاتی که با تولد یک شخص در یک مجلد، ثبت و ضبط می‌شود؛ اما وصیت‌نامه، محتوی شناسنامه‌ای است که از طرف خود شخص ثبت شده و بسته به اینکه هر شخص چه تعریفی از خود دارد، نگارش می‌شود.

[10]. وصیت‌نامه حاج قاسم سلیمانی

[11]. سیّال

[12]. شهادت سلیمانی یک حادثه‌ی تاریخی است؛ یک حادثه‌ی معمولی نیست که از یاد تاریخ برود؛ این در تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطه‌ی روشن (بیانات در دیدار دست‌اندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و خانواده شهید سلیمانی، 26/09/1399).

[13]. اگر زندگی انسان انفرادی بود، نه معاویه معاویه بود نه ابوذر ابوذر. تا زندگی اجتماعی نباشد معاویه معاویه بودنش ظهور نمی‌کند؛ ابوذر هم ابوذر بودنش ظهور نمی‌کند. در زندگی انفرادی هر دوی این‌ها دو موجود علی السویه بودند، ولی در زندگی اجتماعی است که یک انسان تا آن حد تعالی پیدا می‌کند و یک انسان دیگر تا این حد تسافل پیدا می‌کند (مجموعه آثار استاد شهید مطهری (فلسفه تاریخ (1 - 4))، ج 15: 545).

[14]. انسان در میان همه موجودات یک خصوصیت ویژه‌ای دارد و آن اینکه دارای تاریخ اجتماعی متحول است. نظامات زندگی اجتماعی انسان متغیر است، اما نظامات زندگی حیوانات مثل زنبور عسل از چندین هزار سال پیش تا به امروز فرقی نکرده است. ما این مطلب را به این نحو توجیه می‌کنیم که انسان چون به مرحله عقل و اراده رسیده و یک موجود مختار و آزاد است، صرفاً تحت حکم غریزه نیست و وضعش چنین است (مجموعه آثار استاد شهید مطهری (نقدی بر مارکسیسم)، ج 13: 612).

[15]. انسان از نظر تحولات اجتماعی، تاریخ مخصوص به خودش دارد و تحولات و تطوراتی دارد که این تحولات، تحولات زیستی نیست و حتی تصریح می‌کنند که از وقتی که انسان، انسان شده است، از نظر زیست‌شناسی هیچ‌گونه تغییری در انسان پیدا نشده است و حتی احتمال چنین تغییراتی را هم نمی‌دهند و می‌گویند تکامل انسان از این به بعد در جنبه‌های روحی و اجتماعی است و بحث فلسفه تاریخ مخصوص تحولات جامعه است (مجموعه آثار استاد شهید مطهری (نقدی بر مارکسیسم)، ج 13: 612).

[16]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری (نقدی بر مارکسیسم)، ج 13: 796.

[17]. ساخت این هویت‌ها، شبیه پروفایل‌هایی هستند که اشخاص در فضاهای مجازی متعدد مانند رایانامه، شبکه‌های پیامرسان اجتماعی و سایر سامانه‌ها تعریف می‌شوند؛ بدین صورت که هر یک از کاربران فضای مجازی، به تعداد فضاهای متعددی که ورود پیدا می‌کنند، برای خود هویت‌های مجازی اعتبار می‌کنند.

[18]. بعضی از این افراد غافل، اصلاً به ثواب و عِقاب عقیده‌ای ندارند. بعضی به ثواب و عقاب هم عقیده دارند؛ اما غرق در غفلتند و اصلاً ملتفت نیستند که چه کار می‌کنند (بیانات در خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران، 28/10/1375).

[19]. در اصطلاحات قرآنی، آن چیزی که نقطه مقابل این غفلت است، تقواست. تقوا، یعنی بهوش بودن و دائم مراقب خود بودن (بیانات در خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران، 28/10/1375).

[20]. حضرت امام در توصیه به ملت ایران، این‌چنین می‌فرمایند: «شما ای علمای بزرگ اسلام و سیاسیون بزرگ، که از فشار شاه هراسی به دل راه نمی‌دهید! نشانه اعتماد و قوّت روحیه ملت هستید، و در این موقع حساس نه‌تنها باید استقامت کنید بلکه روحیه عالی مقاومت جامعه را هر چه بیشتر باید تقویت کنید، و هر چه بیشتر صفوف خود را برای مقابله با دشمن مردم ایران متشکل‌تر کنید» (صحیفه امام، ج 3، ص: 461).

[21]. رفع تحریم دست دشمن است، و خنثی‌کردن تحریم دست ما است (بیانات رهبری معظم انقلاب، 26/09/1399).

[22]. بیانات در دیدار مردم آذربایجان شرقی، 28/11/1391.

[23]. ر.ک. مجموعه آثار استاد شهید مطهری (فلسفه تاریخ (1 - 4))، ج 15، ص: 62.          

[24]. سخنرانی حاج قاسم، 26 بهمن‌ماه 1396، کنگره بزرگداشت اسطوره مقاومت.

[25]. امّا قهرمان ملّت ایران است، به خاطر اینکه ملّت ایران داشته‌های فرهنگی خودش و معنوی خودش و انقلابی خودش را و ارزش‌های خودش را در او متبلور دید، در او مجسّم دید (بیانات رهبری معظم انقلاب، 26/09/1399).

[26]. بیانات رهبری معظم انقلاب، 26/09/1399.

[27]. از طرفی، گفتیم قهرمان امّت اسلامی است؛ چرا؟ چون شهید سلیمانی با حرکات خود و بالاخره با شهادت خود - شهادتش هم مکمّل این معنا بود - اسم رمز برانگیختگی و بسیج مقاومت در دنیای اسلام شد. الآن در دنیای اسلام هر جایی که بنای مقاومت در مقابل زورگویی استکبار را داشته باشند، مظهرشان و اسم رمزشان شهید سلیمانی است (بیانات رهبری معظم انقلاب، 26/09/1399).

[28]. صحیفه امام، ج 21، ص: 87.

[29]. سیلی سخت‌تر عبارت است از غلبه‌ی نرم‌افزاری بر هیمنه‌ی پوچ استکبار؛ این سیلی سخت به آمریکا است که باید زده بشود. بایستی جوانان انقلابی ما و نخبگان مؤمن ما [با] همّت، این هیمنه‌ی استکباری را بشکنند و این سیلی سخت را به آمریکا بزنند (بیانات رهبری معظم انقلاب، 26/09/1399).

  • مأموریت من چیست؟ | روایتی از نقطه رهایی نیروهای انقلاب اسلامی | حاج حسین یکتا
  • حاج قاسم در کادر تصویر ما | حاصل جمع ویژگی های مختلف، چگونه حاج قاسم می شود؟ | محمد رحیمی
  • درآمد بر مکتب اقناع | بررسی سیره فرمانده شهید سلیمانی در اقناع افکار عمومی | علیرضا بابایی
  • مردی برای تمام فصول | چرا با حاج قاسم دشمنی می کنند؟ | دکتر مصباح الهدی باقری
  • سلوک ولایی حاج قاسم | تأملی بر اساسی ترین محور وصیت نامه حاج قاسم | دکتر ابراهیم راستیان
  • سرباز مکتب امام خمینی (ره) | راز فتح الفتوح حاج قاسم چیست؟ | حجت الاسلام دکتر فقیه ایمانی 
  • در هوای حاج فرهاد | حاج قاسم و درس خوانده های مکتبش | علی قربانی
  • بلند شو ... راه بیفت... | داستانی واقعی از حضور حاج قاسم در فرانسه | نویسنده محفوظ
  • جنگ؛ گنج بی همتا | حاج قاسم از «ما رأیت إلا جمیلا» می گوید... | حاج قاسم سلیمانی
  • قاسم از نگاه قاسم | روایت حاج قاسم از بزرگ لشکر ثارالله | حاج قاسم سلیمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۵۳