نقطههای صفر در مکتب حاج قاسم
نقطههای صفر در مکتب حاج قاسم
دکتر محمد نوروزی، پژوهشگر مرکز رشد و مدیر دفتر مطالعات صنعت دانشگاه امام صادق علیه السلام
معمولاً زندگی انسانهای بزرگ را میشود بر اساس میل و خواسته خود تفسیر کرد. سپهر انسانی آنها آن قدر وسیع است که میشود در بخشی از سایه آنها آرمید و به همان، دل خوش کرد. میشود گوشهای از زندگی آنها را گرفت و بر اساسش داستانها گفت و شعرها سرود. میشود زندگی آنها را تنها با یک عکس در یک قاب خلاصه کرد و با همان عکس زندگی کرد ولی ...
میشود امیرالمومنین علیهالسلام را مردی تصور کرد که کیسه نان و خرمایی بر دوش میکشید و با کودکان بازی میکرد و زهد پیشه کرده بود. میشود امام سجاد علیهالسلام را مردی تصور کرد که همواره دعا میخواند و سجدههای طولانی داشت و هر وقت آب میدید گریه میکرد و حتی برایش روضهها ساخت و گریزها زد. میشود امام خمینی (ره) را مردی تصور کرد که روی لیوان آب نیمخورده دستمال میگذاشت تا مبادا اسراف شود یا پیرمردی دانست که برای دوستانش چای میریخت. میشود شهید چمران را ... .
آری میشود داستانهایی نوشت، مستندهایی ساخت، خاطراتی منتشر کرد، در حالی که هیچکدام حتی گوشهای از سپهر این انسانهای بزرگ را به تصویر نکشد! در اینکه چقدر این عمل، خودخواسته و تعمدی است و چقدر ناخواسته و سهوی، بماند ولی شاید بتوان گفت خطرات این نگاه، کمتر از ثمرات آن است ...!
در اینکه حاج قاسم، بزرگ بود و بزرگوار، شکی نیست، در اینکه ویژه و خاص بود حرفی نیست، در اینکه برجستگیهای متفاوتی داشت، تردیدی نمیتوان داشت ... میشود گفت حاج قاسم، یک فرمانده نظامی برجسته بود و رد شد، میشود حاج قاسم را یک استثنا دانست و گذشت، میشود حاج قاسم را آخرین بازمانده یک نسل ویژه محسوب کرد و حسرت خورد، میشود حاج قاسم را ...! میشود کاری کرد که حاج قاسم، دست نایافتنی بشود. میشود کاری کرد که حاج قاسم برای ما و برای فرزندان ما بشود یک قهرمان افسانهای، از آنهایی که شکستناپذیرند، بُعد انسانی ندارند، نمیمیرند و قاعدتاً انسان نیستند، پس دست نایافتنی هستند و تکرار ناشدنی! و کاری کرد که فرصت حرکت به سمت حاج قاسم شدن را از خود گرفت و البته این حاج قاسم، با ذهنهای توجیهگر و جسمهای خسته ما سازگارتر است و البته این حاج قاسم، دوستداشتنیتر هم هست! باز هم در اینکه، ارائه چنین تصویری چقدر جاهلانه است و چقدر خائنانه، بحثی نیست ولی آیا اینها تحریف حاج قاسم نیست؟! آیا اینها پایان حاج قاسم نیست؟! این نوشتار با حاج قاسم، نه به عنوان یک شخص، بلکه به عنوان یک مکتب، برخورد کرده است و سعی در شناخت نقاط صفر مکتب او دارد ... لذا نه ادعای بزرگی دارد و نه ادعای کوچکی!
صفرِ صفر:
حاج قاسم، یک مکتب است. این را کسی میگوید که سالها با او زندگی کرده است «ما در صورتی اندازه و قیمت این حوادث را میفهمیم که حاج قاسم سلیمانی و به ابومهدی شهید عزیز، به چشم یه فرد نگاه نکنیم. به آنها به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را به چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه درس آموز، با این چشم نگاه کنیم، آن وقت اهمیت این قضیه روشن خواهد شد. قدر و قیمت این قضیه روشن خواهد شد»[1]و البته او را از نمونههای برجسته تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی(ره) میداند[2]. اگر بپذیریم که حاج قاسم، یک مکتب است، تازه آغاز ماجراست. مکتب، اصول و قاعده دارد و به راحتی تمام نمیشود. مکتب را میشود توسعه داد و تسرّی بخشید، بر اساس مکتب، میشود تجویز کرد و اصلاح نمود. مکتب، هم نظامساز است و هم انسانساز. اگر حاج قاسم، یک مکتب است، پس باید هم اصول تصریح شدهاش را شناخت و هم قواعد نانوشتهاش را کشف کرد. چه بسا، آن زمان سخن گفتن از حاج قاسمهای اقتصاد، سیاست و فرهنگ به گزافه نباشد ... .
صفرِ یک:
در مکتب حاج قاسم، «مبارزه» و «مجاهده» معنادار است چرا که «دشمن» واقعاً وجود دارد و «دشمنی» دائمی است و البته جدال حق و باطل همیشگی هست! «دشمنی» که حاج قاسم از آن سخن میگوید و با آن میجنگد فقط در میدان نظامی نیست در همه جا هست در همه جا! در میدان سیاست هست، همانجایی که به اصلاحطلب و اصولگرا میگوید مرزها را تفکیک کنید[3]، در میدان نظامی هم هست، همانجایی که شناخت بهموقع از دشمن و اهداف و سیاستهای او و اخذ تصمیم بهموقع و عمل بهموقع[4] را خطاب به برادران سپاهی و ارتشی گوشزد میکند، در میدان فقاهت و مرجعیت هم هست، همان جایی که به علمای عظیمالشأن و مراجع گرانقدر میگوید اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود[5]. در مکتب حاج قاسم، مبارزه و جنگ واقعی است!
صفرِ دو:
در مکتب حاج قاسم، «پیروزی» در گروی استفاده از بحرانهای فرصتساز و البته «نترسیدن و نترساندن» است. همانجایی که میگوید «من با تجربه میگویم این را؛ میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد در خود فرصتها نیست! اما شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم! همین الان ما با همین بحرانهای اقتصادی که داشتیم در دورههای طولانی انقلاب و محاصره اقتصادی - همین چیزی که امروز میبینیم - به رغم اینکه خیلی از دولتمردان نتوانستند آن اهداف مدنظر خودشان را یا مدنظر انقلاب را -همه اینها را- محقق کنند یا فرصت نداشتند یا نتوانستند یا هر چیز دیگری، اما فرصتهای بزرگی وجود دارد - که من حالا بعداً در بحث منطقه اینها را میگویم- در همین الواتبازیهایی که دشمن انجام میدهد، قدارهکشیهایی که میکند و کرد، چه فرصتهای مهم و بزرگی در هر دورهای که هر دورهاش بسیار متحیرکننده و سخت بود، برای انقلاب متولد شد و ایجاد شد»[6]، در مکتب حاج قاسم، ترس جایی ندارد و دشمنی هم هست ولی باید هوشیار بود و بحرانها را اداره کرد، او حتی ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان نظامی هم، شجاعت و قدرتِ اداره بحران میداند[7].
صفرِ سه:
در مکتب حاج قاسم، «سنتهای الهی» جایگاه خاص خودشان را دارند. شاید بتوان راحتتر گفت، در مکتب حاج قاسم، هنوز خدا زنده است! عاشقانههای او با خداوند متعال آن قدر عجیب و لطیف است که انگار نه انگار یک فرمانده نظامی برجسته که تمام عمرش را در میدان جنگ سپری کرده باشد، اینگونه سخن میگوید! شاعرانگی در متن موج میزند و طبع لطیف در آن غلیان و هیجان دارد؛ آنجا که میگوید «چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. عزیزم! من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن. خدایا، وحشت همه وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کردهای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشهدار میکند، مرا به قافلهای که به سویت آمدند، متصل کن. معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم»[8] آری، در مکتب حاج قاسم، خدا هست و نقشآفرینی میکند! در مکتب حاج قاسم، معادلات زمینیها به یکباره فرو میریزد و پاسخ صحیح نمییابد! در مکتب حاج قاسم، هنوز دعای «جوشنصغیر» جواب میدهد و هنوز «رویای صادقه» معنادار است[9].
صفرِ چهار:
در مکتب حاج قاسم، «عزّت» بر هر چیزی ارجح است. او پرورش یافته مکتب سیدالشهداست که فرمود «أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» لذا میگوید: «چه ارزشی دارد پاسپورت ما را کسی قبول دارد یا ندارد؟! – البته مهم است این مطلب- اما آیا مهمتر از عزت ماست؟! عزت ما امروز بر هر چیزی ارجحیت دارد. عزت این ملت، استقلال این ملت! استقلال در یک بُعد نیست، استقلال یک بُعد جغرافیابی نیست - اینکه یک جایی از کشور اگر خدشه بر آن وارد شد آنجا رگ گردن ما بیرون بزند- استقلال در همه ابعاد است؛ استقلال در فرهنگ ماست، استقلال در مساله دینی ماست، استقلال در موضوعات اقتصادی ماست، استقلال در موضوعات فرهنگی ماست. همه این سطوح، استقلال شاملش میشود، استقلال یک بُعد ندارد! فقط به تمامیت ارضی بر نمیگردد. به همه تمامیتها بر میگردد، یک امر شاملی است»[10] آری، مکتب حاج قاسم، عزتآفرین است و چه سعادتی بالاتر از این.
صفرِ پنج:
در مکتب حاج قاسم، «عرصه» را باید بزرگتر معنادار کرد و واحد تحلیل را «انسان» دانست. و از این جهت است که میدان عمل هرکسی را فراتر از حدود اعتباری میداند. در مکتب حاج قاسم، شیعه و سنی، ایرانی و فلسطینی، سوریه و پاکستان[11] تفاوتی ندارد، همواره باید علیه ظلم شورید و به فریاد مظلوم رسید. مسجد هر امام جماعت را تمام محلههای اطراف آن مسجد معنا میکند و تمام انسانهای آن محدوده را مخاطبان او میداند، بر هرگونه بخشبندی اعتباری که مانع هدایت و نجات است میشورد و معتقد است که همواره باید افراد را در مسیر هدایت و نجات قرار داد. از این روست که میگوید: «... اگر این محیط را کشیدید - و مثلا به امام جماعت گفتید آقای حجت الاسلام حسینی- این محیط شماست، این محیط فرهنگی شماست! طول و عرضش مثلا 10 کیلومتر مربع، مسجد تو است و نه این 200 متر مربع! اگر او راه افتاد و رفت توی مردم و جذب کرد، این درست است! این بیحجاب است، این باحجاب است! این اینجوری است، او اونجوری است! این چپ است، این راست است! این اصلاحطلب است این اصولگراست! خب، چه کسی را میخواهید حفظ کنید؟! چه کسی را دارید حفظ میکنید؟! آقا اینها مردم ما هستند، بچههای ما هستند!»[12] و طبیعی است که عموم مردم، عاشق چنین بزرگمردی میشوند. حاج قاسم، جامعه را خانواده خودش میداند و معتقد است که باید با فرزندان این جامعه، پدرانه رفتار کرد.
صفرِ شش:
مکتب حاج قاسم، ذیل مکتب اسلام تعریف میشود. رعایت احکام شرعی در حد عالی، حساسیت به مسائل مالی در حد عالی، رعایت حدود اسلامی در حد یک مسلمان واقعی از ویژگیهای برجسته یک مسلمان مکتبی است. «یک خصوصیّت دیگر این بود که هم یک فرمانده جنگاورِ مسلّط بر عرصه نظامی بود، هم در عین حال به شدّت مراقب حدود شرعی بود. در میدان جنگ، گاهی افراد حدود الهی را فراموش میکنند، میگویند وقت این حرفها نیست؛ او نه، او مراقب بود. آنجایی که نباید سلاح به کار برود، سلاح به کار نمیبُرد؛ مراقب بود که به کسی تعدّی نشود، ظلم نشود؛ احتیاطهایی میکرد که معمولاً در عرصه نظامی، خیلیها این احتیاطها را لازم نمیدانند؛ [لکن] او احتیاط میکرد. به دهان خطر میرفت امّا جان دیگران را تا میتوانست حفظ میکرد؛ مراقب جان نزدیکانش، اطرافیانش، سربازانش، همکارانش در ملّتهای دیگر که در کنار او بودند، بود.» [13] آری، به راستی که اسلام، مکتب انسانساز است و سردار سلیمانی یک مسلمان است، مسلمان!
خاتمه:
حاج قاسم دوستداشتنی است و گاهی قهرمانها هر چقدر دست نایافتنیتر باشند، دوستداشتنیترند. ولی قرار نیست حاج قاسم یک خاطره باشد در ذهنها، یک افسانه باشد در کتابها، یک منجی باشد در فیلمها، بلکه باید با حاج قاسم زندگی کرد، رشد یافت و رشد داد. حاج قاسم حتی اگر یک قهرمان باشد – که هست – ولی یک مکتب است، پس باید مختصات مکتبش را شناخت و به آن پایبند بود و البته اگر این مختصات به درستی شناخته شوند و به خوبی به آنها عمل شود، حاج قاسمهای عرصههای گوناگون فرهنگ و اقتصاد و سیاست فراوانی تربیت خواهند شد ان شاء الله.
منبع: فصلنامه مدیریت جهادی، شماره 4-5، پاییز و زمستان 1399، صفحه 92-97
[1] از بیانات مقام معظم رهبری در 27 دی ماه 1398.
[2] اشاره به پیام به مناسبت شهادت سردار سلیمانی در 13 دی ماه 1398.
[3] نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم، بلکه فدا میکنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظرههایتان بهنحوی تضعیفکننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید. (فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی)
[4] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی: کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم: ... شناخت بهموقع از دشمن و اهداف و سیاستهای او و اخذ تصمیم بهموقع و عمل بهموقع؛ هریک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد.
[5] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی.
[6] سخنرانی سردار سلیمانی در 17 خرداد 1397.
[7] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی: کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم: ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرتِ اداره بحران قرار دهید ... .
[8] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی.
[9] اشاره به مصاحبه اختصاصی سردار سلیمانی درباره جنگ 33 روزه – مهر 1398.
[10] سخنرانی سردار سلیمانی در کنگره ملی 8 هزار شهید استان گیلان – 14 اردیبهشت 1395.
[11] نقل شده بود که یکی از فرماندهان پاکستان به مشهد میآید و خیلی مشتاق است که ایشان (سردار سلیمانی) را ببیند. بالاخره دیداری واقع میشود. در آن دیدار، ایشان خطاب به شهید سلیمانی بیان میکند مطمئن باشید که نمیگذاریم پاکستان یک پایگاه هجوم دشمن به ایران باشد. شهید سلیمانی در جواب میگوید شما مطمئن باشید که اگر دشمن به پاکستان حمله کند، ما آنجا شهید خواهیم داد. ما بیتفاوت باقی نمیمانیم. (به نقل از دکتر حمید پارسانیا در نوشته جامعهشناسی ملت و امت اسلامی و نقش سردار سلیمانی در تکون آن – منتشر شده در صفحات 10 و 11 ویژهنامه عالم سلیمانی در روزنامه فرهیختگان در تاریخ 29 بهمن 1398)
[12] سخنرانی سردار سلیمانی در مراسم روز جهانی مساجد- 29 مرداد 1396.
[13] فرازی از بیانات مقام معظم رهبری درباره سردار سلیمانی- 18 دی 1398.