فصلنامه مدیریت جهادی

هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام

فصلنامه مدیریت جهادی

هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام

اسلايدر تصاوير
فروشگاه اینترنتی
جستجو در سایت
موضوعات فصلنامه

فرصتهای تعامل

مأموریت من چیست؟

حاج حسین یکتا را خیلی‌هایمان می‌شناسیم؛ خصوصاً بعد از ماجرای زلزله کرمانشاه. از آن‌هایی است که انگار از راه‌رفته، صحبت می‌کند تا شاید بتواند برساند! حرف‌هایش نظام ذهنی و مدل محاسباتی مخاطب را به هم می‌ریزد. این بار هم در آیین رونمایی از فصلنامه مدیریت جهادی (شماره ۴ و ۵) با پرونده ویژه «درآمدی بر مکتب حاج قاسم» که عصر روز چهارشنبه ۲ مهر 1399 در دانشگاه امام صادق علیه السلام برگزار شد مهمان حاج حسین آقا بودیم؛ مسئول قرارگاه امام رضایی‌ها و راوی کتاب مربع‌های قرمز. بخشی از محتوای آن جلسه را با شما به اشتراک می‌گذاریم:

 

مقدمه

وقتی کار برای خدا باشد و قیام لله باشد، اثر وضعی آن خیلی زیاد است. حاج قاسم تالی تِلو معصوم نبود اتفاقاً یک پاسدار سبزه آفتاب‌خورده کرمانی بود که در مسیر برای او اتفاق‌های ویژه‌ای افتاد تا قصه به این جا رسید. این نقطه صفرها را در جاهای دیگری هم می‌شود دید و توسعه داد؛ مثلاً نقطه صفرهای تصمیم برای حرکت در راه خدا که شبیه همان نقطه‌های رهایی در عملیات‌هاست یعنی نقطه تصمیم برای انقطاع و حرکت.

حرکت شما در مطالعه حاج قاسم از کودکی یا از شروع نوجوانی برای من هم خیلی زیبا بود. این روزها ذهن ما خیلی درگیر این بوده که مکتب حاج قاسم - که آقا آن را طرح کرده‌اند - باید از یک بخشی یا توسط یک تیمی از یک جایی، مسیری یا معبری شروع شود و در جاهایی مثل کتاب و درس مورد بهره‌برداری قرار بگیرد. بالاخره باید همه جوانب با هم دیده شود تا بعدها قابل‌استفاده و بهره‌برداری باشد.

نقطه‌های صفر در مکتب حاج قاسم مهم است

ما همیشه در این مدت در مورد حاج قاسم می‌گوییم که حاج قاسم معصوم یا یک آدم ویژه و عجیب‌وغریب نبود. یک پاسدار سبزه آفتاب‌خورده کرمانی بود که شاید در مسیر، خیلی چیزها را به او دادند و اتفاقات ویژه‌ای افتاد تا قصه به اینجا رسید. نقطه‌های صفر[1] در مکتب حاج قاسم مهم است. ما یکبار خدمت آقای دولابی بودیم و از ایشان خواستیم تا دعایی کنند که عاقبت بخیر شویم. گفت مهم این است که در «قالوا بلی» محکم جواب دادی یا نه؟! یعنی مشخص می‌شود که از «قالوا بلی» یک چیزهایی شروع شده است.[2] به‌هرحال این «نقطه صفر» حرف خیلی قشنگی بود. می‌گویند که تا بندناف نوزاد قیچی نشود، شیر نمی‌خورد؛ یعنی تا خون خوردن تمام نشود، شیر خوردن شروع نمی‌شود! «عند ربّهم یرزقون» نخواهیم شد، مگر اینکه انقطاعی حاصل شود؛ این انقطاع نقطه ویژه‌ای است. پشت کمر رزمنده‌ها نوشته بود که «می‌روم مادر که اینک کربلا می‌خواندم».

جنگ از نقطه صفر مرزی شروع شد. به بچه‌های راهیان نور در شلمچه می‌گویم که شما در نقطه صفر مرزی نشسته‌اید؛ اینجا مرز تصمیم است. اکثر ماها یک شب دهم داریم؛ یک شب عاشورا؛ یک شب تصمیم و در همان نقطه است که کار تمام می‌شود. همه یا در آن نقطه صفر هستیم یا به آن می‌رسیم، یعنی در لحظاتی، آن امتحان پیش روی ما قرار خواهد گرفت. اگر بخواهم با ادبیات جنگ و جبهه‌ای بگویم، این نقطه صفر را می‌توان نقطه صفر مرز تصمیم هم دید. همه می‌گویند حاج قاسم ۴۰ سال در جهاد بود و این قول قطعی است که «وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا» (نساء/۹۵).

نقطه رهایی

یک «نقطه» در جنگ خیلی مهم بود. وقتی در دوران جنگ، شب والفجر ۸ یعنی ۲۱ بهمن سال ۶۴، تویوتا ما را پشت خاکریزی در فاو خالی کرد و رفت؛ این یعنی نقطه رهایی. واقعاً وقتی در نقطه رهایی، رها می‌شدی، یکی از چیزهایی که شروع می‌شد ترس بود. آن شب از خاکریز رد شده بودیم، قایق از ساحل جدا شده بود، نفر از خاکریز جدا شده بود و اینجا بود که ترس شروع می‌شد. خیلی‌ها که در نقطه رهایی می‌ترسند، ترسشان از رها شدن است. این در جنگ خیلی به چشم می‌آمد.

واقعاً «و جعلنا» کار می‌کرد

نکته دیگری که درباره نقطه صفر مهم است همان توکل به خدا و توجه به قدرت الهی است. واقعاً زمانی که نزدیک دشمن می‌شدیم، «و جعلنا»[3] کار می‌کرد. به برخی رفقا می‌گویم که این «و جعلنا» را الان هم بخوانید که شیاطین جنی و انسی ما را نبینند. باور کنید که الان هم «و جعلنا» کار می‌کند. اگر می‌گویند که برخی مواقع، حاج قاسم در دل دشمن می‌رفت و می‌آمد، یعنی همان صفر توکل است که کار می‌کند. در جبهه هم همین بود. از آن نقطه رهایی که خوف و خلوت و تاریکی شروع می‌شد، «و جعلنا» خواندن ما هم شروع می‌شد. حاج قاسم مثل یک طفل، همه امورش را به دست خدا می‌سپرد. تکیه‌کلامش هم «یقیناً کله خیر» بود که همین نشان‌دهنده توکل و توسل و انقطاعش بود که «ما رأیت إلّا جمیلاً...»

فناوری تبیین مکتب حاج قاسم

بعضی وقت‌ها در جمع راویان جبهه و جنگ می‌گویم وقتی می‌خواهید چیزی را روایت کنید، در هرجایی باید مطلب خودش را بگویید؛ مثلاً در شلمچه چیزی بگویید و فکه یک چیزی دیگر، در اتوبوس این را بگویید، در یادمان این را بگویید، برای کاروان هم این را بگویید. برای دختران این را بگویید و برای پسران آن یکی را؛ پس باید هر مطلبی را در جای خودش گفت. یکبار در یک لندیگراف در فاو، کلی روایتگری کردم. بعد مدیر کاروان گفت که اینها همه کر و لال هستند. کر و لال یک چیزی می‌خواهد و آدم سالم چیز دیگری می‌خواهد! شما الان می‌خواهید مکتب حاج قاسم را لقمه کنید و در دهان این دخترها و پسرها بگذارید که «کلوا من طیبات» بشود؛ این یک نوع فناوری می‌خواهد. ما الان داریم خام‌فروشی می‌کنیم. شهیدان و یادمان‌ها را داریم خام‌فروشی می‌کنیم. به یک روایتی، جنگ روایت‌ها دارد شروع می‌شود؛ حاج قاسم بشود یک شهید دست‌نیافتنی؟ ما شهیدان را دست‌نیافتنی کردیم. آقا چند روز پیش اشاره کردند که شهیدان غیر مشهور را هم بگویید. بعد از آن جلسه، یک بنده خدایی به من زنگ زد. گفت حاج‌آقا ما با مادرمان، سر مزار برادرم که شهید مدافع حرم است، رفته بودیم. یک جوانی هم با دسته‌گل آمده بود. تا مادر را دید، افتاد روی پای ایشان و اصرار کرد که دعا کن که من شهید بشوم. گفتیم شما کی هستی؟ گفت من از فلان جا به عشق شهادت آمدم. بعد از کلی دعا و تضرع به اهل‌بیت؟عهم؟، بالاخره حاج قاسم گفت برو سر قبر فلانی در فلان استان و شهادت را از او بگیر! این، یعنی اینکه ما امروز خیلی کار داریم.

اگر بخواهیم مکتب حاج قاسم را ترویج کنیم، نباید شهیدان را دست‌نیافتنی کنیم. باید کار کرد. مردم برای شنیدن این چیزها تشنه هستند. این مکتب حاج قاسم، ذیل مکتب امام؟ره؟ تعریف می‌شود، و ذیل این مکتب هزاران شهید تعریف می‌شود؛ لشگر ثارالله، زینبیون، فاطمیون، نظام برخورد با آن یتیم، با آن مادر شهید، با آن مستضعف و....

آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی

یک بنده خدایی یک سال و نیم پیش بود، در یک یادواره‌ای یقه ما را گرفت و گفت که من برای دفاع از یک مادر و پدر شهید در خیابان دعوا کردم... و الان به زندان گرفتار شدم؛ شما چه کاری برای من می‌توانی بکنی؟ قبل از آمدن آقای رئیسی بود. گفتم که من با قوه قضائیه ارتباطی ندارم. دیشب در برنامه شب‌های پرستاره او را دیدم. گفت حاجی آن ماجرا حل شد! گفتم چطوری؟ گفت به حاج قاسم نامه نوشتم و موضوع را توضیح دادم. ایشان ایستاد و نامه من را دست گرفت و از این اتاق به آن اتاق رفت تا آزادم کرد. من هم خجالت کشیدم! و هم فهمیدم که الکی به کسی چیزی نمی‌دهند. ما از آن‌هایی هستیم که آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی! حقیقت این است که ما پول خرد می‌شویم و او تراول؛ او قیمتی می‌شود. الان جوان اصلاً سخنرانی نمی‌خواهد، نیاز به صحبت دارد؛ اینکه یکی برود و با دلش حرف بزند، با نیازش، با غصه‌اش، با شبهه‌اش، با خوشحالی و غمش و...

سرنخ‌های در مکتب حاج قاسم

لقمه حلال

من فکر کنم که در مکتب حاج قاسم اولین نکته، لقمه حلال است. هرکسی یک نون و آبی دارد. کسی که تربیت کربلایی دارد آبش اشک روضه هست و نانش هم لقمه حلال. این تربیت کربلایی، سرنوشت را هم کربلایی می‌کند. پدر حاج قاسم می‌گوید: در زندگی مراقب لقمه بچه‌هایم بودم. حتی با کسی که مالش شبهه داشت معامله نمی‌کردم تا پول شبهه‌ناک وارد زندگی‌ام نشود.

حاج قاسم خودش هم مراقب بود. در جنگ شهری به نیروهایش گفته بود خیلی از حق‌الناس مراقبت کنید. وسیله خانه مردم را اشتباه جابه‌جا نکنید.

مرد کویرها

یکی اینکه حاج قاسم مرد کویر بود و در کویر رشد کرد. امیرالمؤمنین؟ع؟می‌فرماید: إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَریَّةَ أَصْلَبُ عُوداً درختی که در زمین کویر رشد می‌کند چوب سخت‌تری دارد. هر چه ریشه در سختی شکل بگیرد، تنه و شاخ و برگش قوی تر می‌شود. حاج قاسم نه تنها بچه‌ی کویر بود که جوانیش را هم در بیابان‌های سخت و خشک جبهه گذراند و در مکتب خمینی بزرگ شد و در مکتب خامنه‌ای به بار نشست.

چهل سال مبارزه

یکی هم این چهل سال مبارزه و جهاد و مقاومت است. این شاه‌بیت مکتب حاج قاسم است؛ از جنگ تا سیستان و بلوچستان و فلسطین و لبنان و عراق و سوریه. بیابان‌ها بیشتر از خیابان‌ها او را می‌شناختند. وقتی وارد قضیه فلسطین شد، مردم با سنگ می‌جنگیدند، الان با آتششان، اسرائیل را محاصره کرده‌اند؛ دست فلسطینی‌ها را پر کرد. حاج قاسم می‌گفت: می‌گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست، ما می‌گوییم بالاتر از سرخی رنگی نیست؛ افتخارمان جنگیدن و شهادت است؛ چه با آمریکا و چه با صدام.

زرهش پشت نداشت؛ بدون ترس، در دل دشمن می‌رفت. خلبانی می‌گفت اشتباهی در فرودگاه طالبان نشستم، ولی یک ذره ترس در صورت حاجی ندیدم. حاج قاسم می‌گفت اگر از خدا بترسی، خدا همه چیز را از تو می‌ترساند[4]. وقتی اربیل داشت سقوط می‌کرد، بارزانی به همه‌جا زنگ زد ولی هیچ‌کس برایش هیچ کاری نکرد. با ایران تماس گرفت؛ حاج قاسم گفت تا صبح شهر را نگه دارید تا ما برسیم. فردا صبح با رسیدن حاج قاسم، ورق برگشت و داعش شکست خورد. بعدها یکی از داعشی‌ها گفته بود: وقتی شنیدیم سلیمانی در اربیل است، نیروهایمان روحیه‌شان را از دست دادند و عقب‌نشینی کردند.

وقتی سنگر را با مقاومت خالی نکنی، مصداق «إن تنصر الله ینصرکم» می‌شوی؛ با ایمان قلب می‌گویی «إنّ معی ربی» و به نیل می‌زنی. «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً» می‌شوی و به فتح و پیروزی می‌رسی.

حاج قاسم می‌گفت: قله تربیت دینی و اخلاقی ما دفاع مقدس بود. حاج قاسم می‌گوید جنگ ما مملو از بهشتیانی بود که بهشت، مشتاق دیدنشان بود. حاج قاسم خودش هم در همین قله تربیت شد و در این مکتب رشد کرد. حاج قاسم بعد از چهل سال جهاد به بلوغ رسید و شهادت دست‌چینش کرد. خاصیت شهادت همین است که بالغ‌ها را می‌برد. حاج قاسم به یکی از نشانه‌های این بلوغ هم اشاره می‌کند: باید به این بلوغ برسید که نباید دیده شوید. آن‌کس که باید ببیند، می‌بیند.

به نظر ما حاج قاسم ذبح عظیم مقابل پای امام مهدی بود که دارد از مکه می‌آید. ذبح عظیم هم، فتح عظیم به دنبال دارد.

نسبت با ولایت

یکی هم اینکه حاج قاسم هر چه که بالاتر رفت، نسبت به ولایت متواضع‌تر شد. کدام حاج قاسم؟ حاج قاسم کرمان؛ حاج قاسم سردار سرتیپ تمام؛ حاج قاسم فرمانده قدس؛ حاج قاسم سرلشکر؛ حاج قاسمی که تنها کسی است که در زمان حیاتش، همه او را دوست داشتند. خیلی از ماها، تا چهار نفر صلّ علی محمد بگویند، حواسمان پرت می‌شود. اگر بخواهید مبنای عالم را به بچه‌ها یاد بدهید، ولایت را یاد بدهید. حاج قاسم مدار قلبش را با ولی خدا تنظیم کرده بود؛ «سَیَجعلُ الرّحمنُ وُدّا»[5]. می‌گفت اگر مال دیگری نشوی، مال خدا می‌‌شوی و دل می‌بَری! یعنی مصداق حیات محمد و ممات محمد می‌شوی. بر همین اساس، خدا به او قدرت دلبری داده بود؛ دل‌ها را فتح می‌کرد. با فتح دل‌ها، دل‌ها را ساخت و با ساختن دل‌ها، آدم‌ها ساخته می‌شدند. به فرمایش آقا، او کارخانه انسان‌سازی انقلاب اسلامی را احیا کرد و به رخ جهانیان کشید.

حاج قاسم به این دلیل که نسبت به ولایت، تواضع پیدا کرد و اطاعت مطلق داشت، خدا پرچمش را بالا برد؛ مثل ترازو که هر چه‌قدر یک طرف پایین بیاید، طرف دیگر بالا می‌رود. خیلی این مسئله مهم است. خیلی از ما می‌گوییم که منوط به اوامر عالی است ولی دل ما از ولایت‌پذیری خالی است. همان‌طوری که شهدا، ولایت‌پذیری امام زمان؟عج؟ را در امام روح‌الله؟ره؟ تمرین کردند، ما هم باید این ولایت‌پذیری را در آقا تمرین کنیم. حاج قاسم در این قصه جای مطالعه دارد. خاطرات را بخوانید. شاید اگر نظری هم داشت، از نظر خودش گذشت و نظر آقا را به طور کامل عمل می‌کرد. الان کسانی هستند که به آقا می‌گویند «چشم» ولی می‌روند کار را طوری انجام می‌دهند که بالاخره بگوید آقا دیدید که نمی‌شود! من که گفتم که نمی‌شود. اما حاج قاسم هر چه مطرح‌تر شد، نسبت به ولایت متواضع‌تر شد و اطاعت‌پذیرتر شد.

امتحان با آبرو

باید آماده بشوید! فردا بزرگ می‌شوید و پرده‌های حجاب اکبر می‌آید، برنددار می‌شوید، نام و نشان‌دار می‌شوید، آن‌وقت امتحان بعدی شروع می‌شود که حاج قاسم در آن امتحان هم موفق بود.

نبرد داعش اتفاق کمی نبود. تیر به سمت کاخ بشار اسد در دمشق در حال شلیک بود. نصف عراق رفته بود. همه اینها را آزاد کنی و بعد روزهای آخر ببینی که در عراق دارند علیه حاج قاسم شعار می‌دهند؛ از لحاظ آبرو این‌طوری در فشار قرار گرفت. همین آدم بعد از شهادتش، در عراق مایه وحدت شد.

مأموریت من چیست؟

حاج قاسم از همه دری، دلبری کرد؛ لقمه حلال، جهاد، نسبتش با ولایت، امتحان با آبرو. همه اینها را طی کرد، خدا هم از کرمش داد و در مسیر تکمیل شد اما بااین‌وجود، «نقطه صفر» و «نقطه رهایی» خیلی مهم است.

آقای رحیم‌پور می‌گفت: در عملیات بدر، داشتیم می‎رفتیم سمت پاتک و درگیری، از آن سمت هم عده‌ای داشتند برمی‌گشتند، قایق‌ها که به هم رسید، یکی از بچه مشهدی‌ها پایش را گذاشت تو قایق ما و پرسید کجا می‌رید؟ گفتیم خط، تردید کرد که بیاید یا نیاید؟! بهش گفتم که تکلیف پایت را معلوم کن، یا بیا در این قایق یا برو داخل آن‌یکی!

اگر تکلیف معلوم بشود، کار تمام می‌‌شود. همه مشکل ما بلاتکلیفی است؛ عدم معرفت به مأموریت. الان منِ دانشگاه امام صادقی، منِ عضو جبهه فرهنگی انقلاب، منِ مدعی جهادی، من که گوش فلک را کر کرده‌ام که مطیع امر ولایت هستم، واقعاً مأموریتم چیست؟ آن هم حداکثری!

کار برکتی

ما معمولاً کنگر می‌خوریم و لنگر می‌ا‌ندازیم، حداقلی هم نیستیم؛ حداکثری پیشکش! حداکثری یعنی «بأبی أنت و أمی و نفسی لک الوقاء»، حداکثری یعنی «قوّ علی خدمتک جوارحی»، یعنی همه وجود به خدمت خدا، «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى»[6] و... امام می‌گوید که ترک قیام لله بود که ما را گیر رضاخان انداخت. براثر قیام لله بود که موسی کلیم‌الله و عیسی روح‌الله شد. امام می‌گوید که اگر قرآن، فقط همین یک آیه باشد، برای بشریت بس است. یکبار هم خدا بیشتر در قرآن موعظه نکرده است. پیداست که در این قصه خبری است. ما قیام لله کنیم، خدا با همه خدایی‌اش، برای ما می‌شود، همانطور که کان الله لحاج قاسم شد؛ بعدازاین، کار برکتی می‌شود.

شهیدان برکتی هستند. ما اکثراً بدو بدو حرکتی هستیم و صبح تا شب الکی می‌دویم. یک جوان بلند شد، رفت جبهه و تفنگ دست گرفت. خبر دادند که شهید شده ولی جنازه‌اش نیامده و مفقود شده است. خانواده و طایفه‌اش ریختند، دانشگاه امام صادق؟ع؟ بهم ریخت. جنگ تمام شد ولی یاد خاطره‌اش همین‌طور زنده بود. عده‌ای رفتند تا این استخوان‌ها را پیدا کنند که شدند «تفحصی»، به‌خاطر آن شهید، راه این شهادت «تفحصی» هم باز شد. یک عده رفتند به این تفحصی و مقتل شهدا و... سر بزنند، شدند «راهیان نوری»؛ شدند زائر و کاروان‌بر و راوی؛ شدند عروس و داماد جهادی؛ شدند شهدایی‌ها و منقلب‌شده‌های سوسول و فشن؛ شدند اهل برنامه شب‌های بله برون؛ شدند آن دختر و پسرهای یادمان هویزه و شلمچه و طلائیه.

من رفتم نقطه ۱۲۷ شهید غواص را دیدم. آقای عشقی[7] می‌گفت که زمین اینجا هرسال دو بار شخم زده می‌‌شود. اما چطور شد که آن موقع این غواص‌های دست‌بسته، کشف شدند؟ آن غواص شهید دست‌بسته، به تهران آمد و در لحظه‌ای که جامعه ما نیاز داشت، تشییع شد! این یعنی، امام زمان نظر کرد و غواص‌های دست‌بسته رخ نشان دادند و حال جامعه خوب شد[8].

بعد شهدای تفحص شده را آوردند و دانشگاه به دانشگاه دفن کردند. مادر شهید صبوری عکس فرزند مفقودالاثرش را دست گرفت و گفت مادر آمدم دوستانش را بدرقه کنم، شاید بین اینها باشد! فیلم این صحنه هم خودش خیلی کار کرد. بعداً هم به مادر شهید گفتند که DNA جواب داده و مزار فرزند شما در شهدای گمنام دانشگاه بوشهر است[9]. جنازه را در آوردند و دوباره تشییع و مراسم و.... شهید را آوردند تهران؛ در آنجا هم دوباره مراسم و تشییع و... برگزار شد. مگر یک استخوان چقدر می‌تواند کار انجام بدهد؟!! آن‌وقت این‌همه هیکل ما، عرضه ندارد. این می‌شود برکت.

همه چیز حل می‌شود اگر...

اگر رفتی جبهه، آن نقطه صفر حرکت «اللهم الرزقنی التجافی»[10]؛ یعنی تیک آف برای حرکت، یعنی دویدن؛ اگر این شروع بشود، همه چیز حل می‌شود. اگر می‌خواهید جهادی و مکتب حاج قاسمی باشید، باید یک جایی بندناف، قیچی شود. نمی‌شود هم خون بخورد و هم شیر. نمی‌شود این دلِ صد دله، یک دله نشود و مهر دیگران از دل خودش، یله نشود و دل‌بسته ولی نشود ولی بخواهد هزار کار دیگر را انجام بدهد؛ حتماً نمی‌شود! برای این یک فکری بکنید.

شیخت کیست؟

افراد زیادی به جبهه آمدند. افراد زیادی فرمانده شدند؛ بعد هم برخی چپ کردند. اما یکی از این‌ها می‌شود صیاد دل‌ها. یکی از نکات مهم درباره ایشان این است که دستش در دست آقای بهاءالدینی بود. آقا رحیم [صفوی] می‌گفت که از قم رد می‌شدیم، شهید صیاد گفت که یک سری به آقای بهاءالدینی بزنیم. می‌پرسند که این موقع شب آقای بهاءالدینی بیدار هستند؟ اما از آن طرف آقای بهاءالدینی به پسرش گفته بود که چایی بگذار؛ مهمان داریم. شهید بابایی دستش در دست صدوقی بود. شهید احمدی روشن، دستش در دست آقای خوشوقت بود. دستت باید در دست یک کسی باشد؛ مگر می‌شود همین‌طوری مسیر را رفت؟ الان پازل یک کسری‌هایی دارد که جور نمی‌شود. می‌گویند جنس وقتی جور می‌شود که با آدم جور، جور شوی! آدم ناجور و رهزن زیاد است. بروید و بپرسید که حاج قاسم (بعد از ولی) دستش در دست چه کسانی بوده است؟ من از اکثر آدم‌هایی که بزرگ شدند و بعداً چپ کردند، این سؤال را پرسیدم که شیخت کیست؟ پیرت چه کسی هست؟ در مکتب حاج قاسم یک نکته این هست که باید بروی مکتب! مکتب را هم یک کسی اداره می‌کند. یکی از چیزهایی که حاج قاسم داشته، این بوده است. به شهدا که نگاه می‌کنیم همه به نحوی این را داشتند. شهید بابایی یک آدم ویژه است. کتاب پرواز تا بی‌نهایت را حتماً بخوانید. شهید بابایی به طور ویژه وصل بوده است. شهید صیاد به طور ویژه وصل بوده است و این قطعاً در مسیر اثر کرده است.

باید تفکر، حکمت بنیان بشود؛ جا نمانید!

نکته آخر هم اینکه حس من این است که با «کَم مِن فِئه قلیلة»، مسائل انقلاب قابل‌حل است. یک حاج قاسم از آستین انقلاب و امام و امام زمان بیرون آمد؛ ببین چه‌کار کرد. بارها گفتم که این ملتی که بیرون ریختند و از سال ۵۶ تا بهمن ۵۷ مرگ بر شاه گفتند، امام را ندیده بودند؛ اینترنت و وسایل ارتباطی امروز نبود. یک کاست می‌رسید که آن را هم، همه نمی‌شنیدند. ولی این «حول حالنا إلی أحسن الحال و مقلب القلوب و الاحوال»، یکهو نظر می‌کند و دل‌ها را به هم می‌ریزد؛ داستان حاج قاسم، غواص‌های دست‌بسته و حججی نشان می‌دهد که با «کم من فئة قلیلة»، در این مکتب کار حل می‌شود.

حواستان باشد که کار برکتی است؛ یعنی «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء»، یعنی «رفع الله رایت العباس»، یعنی «یهدی من تشاء» است، «تعز من تشاء» است. حس من این است که منظور آقا از اینکه ابتکار عمل را در دست بگیرید، معجزه نبوده، بلکه یک حرکت ویژه بوده است؛ یعنی یک حکمت بوده است. با توکل، توسل و توحید، باید تفکر عوض بشود و تفکر، حکمت بنیان شود. کار انقلاب، با حکمت بنیانی حل می‌شود؛ با «کم من فئة»، کار حل می‌شود؛ با «فضل‌الله المجاهدین علی القائدین» کار حل می‌شود. ممکن است یک اتفاقی ناگهان بیفتد و همه‌ جا بمانیم! باید مراقب باشیم. وقتی انقلاب شد، جمعیت ایران ۳۶ میلیون نفر بود. تا آخر جنگ چند نفر شدیم؟ از این جمعیت میلیونی، چند نفر جبهه رفتند؟ «شاهرخ ضرغام»ی می‌آید و می‌رسد ولی ممکن است دانشگاه امام صادقی به‌راحتی جا بماند.

کار در یک عالم دیگری بسته می‌شود

مراقب باشید، کار جهادی در این نوع مکتب‌داری، یعنی اینکه کار در یک عالم دیگری بسته می‌شود. گفت که هر چیزی می‌خواهید، باید امام رضا؟ع؟ برایتان بنویسد. حواله را باید امام رضا؟ع؟ بنویسد، امضا را باید امام حسین؟ع؟ بزند، تأمین اعتبار را باید آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ انجام بدهد. تقسیم روزی و علم و نورانیت و حکمت همه عالم به دست امیرالمؤمنین؟ع؟ است و به هرکسی، هر چیزی که دادند از نجف دادند. اما این حواله نیاز به تخصیص اعتبار دارد و این تخصیص دست امام زمان؟عج؟ است. اگر این مرحله خوب انجام شد، تخصیص بعدی را می‌دهد. این تخصیص‌ها به اعتقاد من، دهه‌های عمر است. چه‌کار کنیم که امام رضا اصلاً تحویلمان بگیرد؟ این دست حضرت زهرا؟سها؟ است و برای ما که دستمان به جایی نمی‌رسد، کریمه اهل‌بیت حضرت معصومه؟سها؟. آدم جهادی باید لحاف و تشکش را در حرم حضرت معصومه؟سها؟، جمکران و مشهد پهن کند. مکتب حاج قاسم یعنی عالم بالا را به پایین دوختن، یعنی من الخلق الی الحق و بعد از آنجا مأموریت می‌گیری و می‌آیی الی الخلق؛ دست مردم را می‌گیری و می‌بری الی الحق. حاج قاسم این کار را کرد؛ با همین خلق بود، با همین بچه جبهه‌ای‌ها و دهاتی‌ها و پابرهنه‌ها و... بود. با همین فضا رسید به حق، بعدازاین شهادت هم دست یک عده را گرفت و دارد می‌برد و این، ادامه هم خواهد داشت چون می‌فرمایند که شهدا بعد از شهادت دستشان باز می‌شود.

ما اگر مؤمنینِ رجال صدقوا... باشیم

خدا صبح و شب به دل‌های ما نگاه می‌کند. من معتقدم حاج قاسم خیلی جاها نانِ نیتِ دلش را می‌خورد. دیدید چقدر ساده، چقدر راحت، چقدر روستایی، چقدر دلی برخورد می‌کرد. اما آنجایی که لازم می‌شد، اقتدار داشت و خدا رعب و وحشت را به دل دشمنش می‌انداخت. ما اگر «مؤمنینِ رجال صدقوا» باشیم، بقیه‌اش می‌آید. خدا می‌گوید که تو برای من باش، من برای تو می‌شوم؛ مکتب حاج قاسم یعنی مال خدا بودن و البته مال خدا را به خود خدا، فروختن.

نهضت ترجمه بین‌المللی حاج قاسم

خیلی‌ها تشنه شنیدن هستند. باید حتماً به سمت نهضت ترجمه برویم. حیف است، این حرف‌ها را برسانید، باور کنید یارهایی برای امام عصر، دارند تربیت می‌شوند تا «لتراب مقدمه الفداء و المستشهدین بین یدیه» باشند، شما هم این وسط بهره‌مند شوید. غیر از دستگاه امام حسین؟ع؟ و غیر از دستگاه شهدا و ولایت در هیچ کجا، هیچ خبری نیست.

کارمند مستقر، انقلابی بی‌قرار

اشکال بچه‌ها این است که همه دارند به‌جای انقلابیِ بی‌قرار، کارمندِ مستقر می‌شوند. به نظر من، طلبه‌ها باید برگردند و در مسجد، کار جهادی کنند و آدم تربیت کنند. دیدم یکجا حاج قاسم برای روحانی‌ها و متولیان مساجد صحبت می‌کرد و می‌گفت: همان «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه» بشوید و در مسجد بمانید و غم و غصه مردم را حل کنید. مساجد را باید از این حالت که یک روحانی جلو بایستد و بقیه پیرمردها پشت سرش باشند، در بیاورید! باید فضا را به‌سوی مسجدمحوری برگردانید؛ همان که امام گفت که مسجد سنگر است و سنگرها را حفظ کنید. باور کنید بیش از آن چیزی که در فیش حقوقی به او می‌دهند، مردم زیر تشکش خواهند گذاشت! ولی اکثراً مشرک شدیم. الان این‌طوری شده که از هرکسی می‌پرسم چه خبر؟ می‌گوید که زنم گرفتم و.... به خدا خیلی از کارهایی را که حاج قاسم می‌کرد، از او نخواسته بودند؛ توسعه ظرفیت، خیلی مهم است. باور کنید که می‌شد همه‌جوره، نیروی قدس را اداره کرد. می‌شد همه‌جوره، سرلشگر بود؛ می‌شد طوری باشد که آسته برود آسته برگردد که گربه شاخش نزند.

حرف آخر

امروز اگر سراغ مکتب حاج قاسم آمده‌ایم، یعنی باید به مأموریت، معرفت پیدا کنیم. ظاهراً پرسیده بودند که برای غسل و کفن ایشان چه کنیم؟ ایشان فرموده بودند که هرجا که حاج قاسم بود، آنجا معرکه بود و واقعاً معرکه به پا می‌کرد. الان به یک بچه دانشجو می‌گویی چه خبر؟ می‌گوید الحمدلله استخدام من جور شد، الحمدلله زن هم گرفتم... این الحمدلله، بوی شرک می‌دهد. یعنی آب و دون من حل شد. نه! باید توی آتش به اختیاری که آقا می‌گوید، برویم؛ باید آتش غم و غصه‌ای مردم را در دلمان بریزیم، آن‌وقت خدا، آتشی از محبت در دل‌ها ایجاد می‌کند؛ آب و دانه‌ات هم تأمین می‌شود، لجستیکت هم تأمین می‌شود.

ان‌شاءالله این کاری که شروع کردید را به ادبیات روز و مسائل اجتماعی و به سبک زندگی دختر و پسرهای امروز برسانید.


[1]. ر.ک. به: نقطه‌های صفر در مکتب حاج قاسم، فصلنامه مدیریت جهادی، شماره ۴ و ۵، بهار و تابستان ۹۹

[2]. ما در بله برون شلمچه مبنا را بر همین گذاشتیم که از حضرت زهرا برای پسر مهدی از مردم «بله» بیعت و یاری می‌گیرد.

[3]. وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ (یس: 9)

[4]. امام صادق؟ع؟: مَن خافَ اللّه أخافَ اللّه مِنهُ کُلَّ شَیءٍ (الکافی: 3/۶۸/2)

[5]. سوره مبارکه مریم آیه ۹۶

[6]. آقای دولابی می‌گفت که فرادی به توحید نزدیک‌تر است. می‌گفت آدم است دیگر؛ یک وقت دیدی حواسش رفت به رفیقش!

[7]. از مسئولین کمیته جستجوی مفقودین

[8]. صلوات و تحیّات خدا بر شهیدان مظلوم غوّاص که با ظهور و حضور خود، این فروغ خاموش نشدنی را مدد رساندند و پرچم یادهای عزیز و گران‌بها و ذخیره‌های معنوی ملّت را با شکوهی هرچه‌تمام‌تر در کشور برافراشتند... سلام بر شما که بار دیگر فضای زندگی را معطّر و جان زندگان را سیراب کردید و سپاس بی‌پایان پروردگار حکیم و مهربان را که در لحظه‌های نیازِ این ملّتِ خداجوی و خداباور، بشارت‌های تردیدناپذیر را بر دل‌های بیدار نازل می‌فرماید و غبارها را می‌زداید.

[9]. اشاره به ماجرای شهید بهروز صبوری

[10]. اللَّهُمَّ ارْزُقنى التَّجافِىَ عَنْ دارِ الغُرُورِ، وَالإِنابَةَ إِلَى دارِ الْخُلُودِ، وَالاسْتِعدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوتِ (دعای امام سجاد؟ع؟ در شب بیست و هفتم ماه رمضان)

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی