فصلنامه مدیریت جهادی

هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام

فصلنامه مدیریت جهادی

هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام

اسلايدر تصاوير
فروشگاه اینترنتی
جستجو در سایت
موضوعات فصلنامه

فرصتهای تعامل

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فصلنامه مدیریت جهادی» ثبت شده است

پنجشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۲۹ ب.ظ

جنگی که «مکتب» شد

درآمدی بر مکتب مدیریتی دفاع مقدس از منظر حاج قاسم سلیمانی

 

اشاره | وقتی ما بحث شهید باکری را می‌کنیم، بحث شهید شوکت پور را می‌کنیم، بحث شهید شاطری را می‌کنیم، در واقع بحث سر یک فرمانده لشکر نیست، بحث سر یک فرمانده پادگان نیست، بحث سر یک فرمانده نظامی منصوب شده مدرج نیست. بحث بر سر این است که چرا جنگ ما تبدیل به مدرسه شد؟ آیا جنگ، امروز الگو هست یا نیست؟ چه مدرسه ای عمیق‌تر از دفاع مقدس دارید که یک مدل رفتاری حقیقی دینی اخلاقی مدیریتی در ابعاد گوناگون را به عنوان نمونه به نمایش گذاشته باشد؟ از این منظر، دفاع مقدس ما یک مدل و یک الگو است.

من همیشه می‌گویم از قریب 1300 سال - یعنی از سال 40 هجری که امیرالمؤمنین به شهادت رسید- در طول این دوره طولانی که 80 سال بنی امیه حکومت کرد، قریب 500 سال بنی عباس حکومت کرد، 400 سال عثمانی‌ها حکومت کردند و علمای شیعه توی این گرد و خاک‌ها و ویرانه های مختلف این مذهب را حفظ کردند و دست به دست چرخاندند، اگر روحانیت شیعه بخواهد یک نمایشگاه از خودش بروز بدهد و بگوید این حاصل تلاش من است، به نظر من آن نمایشگاه یکجا دفاع مقدس است. در بعد انسانی، اخلاقی، رفتاری، دینی، آن جامعه امام زمانی و آخرالزمانی دفاع مقدس است.[1]

 

مکتب خرازی؛ مکتب باکری؛ مکتب شاطری

فرماندهان شهید ما قبل از اینکه فرمانده باشند، صاحب مکتب و مدرسه بودند. تمام شهدا مثل شهید همت بنیانگذاران مدرسه اخلاقی و رفتاری بودند. فرماندهان شهید در جنگ قواعد مدیریت را بر هم زدند. این شهدا، فضایل اخلاقی و مدیریتی را با هم داشتند؛ لذا باید شهیدانی مثل شهید همت و شوشتری را بشناسیم و بعد به مدرسه آنها مراجعه کنیم و ببینیم که اخلاق، رفتار، مدیریت و تربیت آنها چگونه بوده که توانستند این گونه باشند. باید بررسی کنیم که چه شد در جنگ، هیچ فرماندهی خیانت نکرد و این به دلیل جوهره آنها بود که در اسلام وجود داشت. حقیقت در امام متبلور بود و این جوهره و حقیقت امام در شهدا تبلور یافت.[2]

شهید باکری، شهید خرازی در این فضا، الگو بودند. شهید باکری رئیس و موسس مدرسه ای بود به نام عاشورا که یک مدل رفتار را به نام «مدل رفتار باکری» پایه گذاشت... او فقط فرمانده لشکر نبود؛ او مثل یک مرجع تقلید بود، منتها نه در بعد احکام دینی، در اخلاق و رفتار و مدیریت از او تقلید می‌کردند.

من در زمان جنگ می‌دیدم؛ جمعیت وسیعی که بین آنها معلم بود، استاد دانشگاه بود، دانشجو بود، دانش آموز بود، کارگر بود، استاد بنا بود، از تن صدای شهید خرازی، نوع ذکر او، لباس او، کلاه سر او را تقلید می‌کردند.

دو عنصر مهم یک نیروی انقلابی عبارتند از «روح مبارزه‌طلبی» و «روح مذهبی». شهید شاطری از این جنس بود. شهید شاطری یک مدل و الگوی رفتاری و اخلاقی بود. لذا وقتی این فکر داخل لبنان رفت، این چهرۀ غم‌گرفتۀ در اثر خرابه‌های وسیع را، با رفتار خودش آنچنان عوض کرد که‌ من فکر نمی‌کنم هیچ کس به این اندازه توانسته باشد تبلیغ مذهب بکند. شما نمی‌توانید یک مدال به شاطری بدهید و بگویید مرحبا به شاطری که این تپه را گرفت! بزرگتر از گرفتن یک تپه بود، بزرگتر از گرفتن یک جبهه یا یک منطقه بود، او با حقیقت عمل خودش و اخلاق خودش دل‌ها را گرفت، دل‌ها را تصرف کرد.

این مدل‌ها، بالاترین نقش را در صدور انقلاب ما و بالاترین نقش را در تطهیر جامعۀ ما و سوق دادن آن به سمت مذهب و انقلابی‌گری داشتند.[3]

 

عوامل اصلی تبدیل شدن جنگ به یک مدرسه و مکتب

دو عامل، باعث شد که این جنگ به یک مدرسه و مکتب تبدیل شود و به رغم گذشتِ سال‌های طولانی، امروز نسل جوان به شلمچه و طلائیه و جاهای دیگر جنگ که می‌توانند می‌روند و جای پای رزمندگان را می‌‌بوسند، امروز همت فقط اسوه و محبوب بچه‌های تهران نیست، بیش از یک مرجع تقلید در کل کشور محبوب و مورد توجه است. یکی عامل مبنایی بود، یکی عامل میدانی بود:

الف) عامل مبنایی (اسلام ناب)

عامل مبنایی اسلام بود. در طول جنگ همۀ تلاش و توجۀ امام به این بود که همۀ توجهات را در جنگ، متوجۀ اسلام بکند. لذا شما هیچ سخنی از امام ندارید که در آن چه پیروزی باشد، چه شکست و چه قبول سختی‌های مختلف باشد، در خطابش به اُسرا، در خطابش به رزمندگان دوران دفاع مقدس، موضوع مورد تاکید امام، پیوسته مسالۀ اسلام بود. «همۀ مقصد ما اسلام است». وقتی هم که خرمشهر آزاد شد، امام فرمود «خدا خرمشهر را آزاد کرد». امام به این موضوع توجه می‌داد.  لذا موضوع مکتب و حاکمیت مکتب در جنگ ما یک تاثیر مبنایی داشت.

انسان‌هایی سکاندار جنگ بودند که قبل از اینکه فرمانده نظامی باشند، یک مبلغ دین بودند؛ قبل از اینکه تذکر نظامی بدهند، آن چیزی که مراقبت می‌کردند دین بود. مثلا شهید پایدار[4] که جوان فداکار عجیبی بود؛ در عملیات والفجر4 بالای ارتفاعات مشرف‌ به پنجوین، دم‌دم‌‌های صبح بلندگو را به دست گرفته بود و با یک لطافت و محبتی به بچه‌ها می‌گفت برادران نمازتان را خواندید؟ ما در تاریخ می‌خوانیم ظهر عاشورا در بحبوحۀ جنگ، یکی به امام حسین(ع) یادآوری کرد و گفت وقت نماز است، امام حسین(ع) او را دعا کرد و فرمود خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد که من را به یاد نماز انداختی. این خصلت حسین‌گونه در اوج پاتک دشمن در او بود به طوری که نقطه اساسی در ذهن او این بود که در هر شرایطی نماز بچه‌ها قضا نشود. این مراقبت در مدیریت و فرماندهی است که باعث می‌شود امروز خانوادۀ شهید و فرمانده شهید به فرزندش افتخار کند، این است که این نام‌ها فراگیر شده است، اینها پیروزی‌های بزرگی بود که در صحنه جنگ ما به دست آمد.[5]

 

ب‌) عامل میدانی (فرماندهان شهید)

اما تأثیر عامل میدانی، مربوط به فرماند‌هان بود ــ منظورم عموماً فرماندهان شهید است ــ این تاثیر فوق‌العاده‌ای بود. [6] البته این فرماندهی از امام(ره) آغاز می‌َ‌شود و بعد به همان صورت، در سطح جبهه تکثیر پیدا می‌کند. وجود امام، شخصیت، معنویت، شجاعت، شهادت‌طلبی، روح دینی و مذهبی امام(ره) به نوعی در تک تک آحاد رزمندگان دفاع مقدس تکثیر یافته بود. هر کسی یک مقدار از عطر امام(ره) را با خود داشت یا به نوعی از آن متاثر بود. فرماندهان شهید ما دقیقاً مثل آن آهنی که به آهن‌ربا متصل شده باشد، بعد خودش به یک مدار مغناطبیسی تبدیل شود، به دلیل آن تاثیری که از امام(ره) گرفته بودند حقیقتاً مثل یک مدار مغناطیسی بودند و این بُراده‌های آهن را جذب خودشان می‌کردند.[7]

 

دو نوع رهبری در جنگ

در واقع در جنگ طولانی، دو رهبری وجود داشت: یک رهبری در دفاع مقدس ما بود، یک رهبری هم در طرف مقابل بود که هجوم کننده اصلی بود. من فکر می‌کنم که هیچ کشته داده ای در عراق برای همه عمر هیچ وقت نمی‌تواند افتخار کند که فرزندش یا عزیزش ــ که خیلی هم او را دوست دارد ــ در رکاب، کنار و تحت فرمان شخصیتی مثل صدام جائر جبار ستمگر و جاه طلب و به فرمان او جنگیده و کشته شده باشد؛ همه خانواده‌ها این خون‌ها را در آن جا هدر رفته می‌دانند و هیچ جا نمی‌توانند به این کشته‌ها افتخار کنند. اما این طرف، آن کسی که فرماندهی عالی این جنگ را بر عهده داشت، یک پیرمرد منور نورانی خداترس خداشناس بود که جز خدا و ارزش های الهی و انسانی به چیزی فکر نمی‌کرد. همه خانواده های شهدا هم به شهدایشان و هم به فرمانده عالی این جنگ افتخار می‌کنند و این خون‌ها را سرمایه می‌دانند. این خیلی مهم است که فرماندهی جنگ را چه کسانی بر عهده داشته اند. حتی در یک سطح پایین تر، فرماندهان میدانی و عملیاتی چه کسانی بودند و چه خصلت هایی داشتند؟ آن طرف یک سری آدم های دائم الخمری بودند که وقتی سنگرشان را جست و جو می‌کردی، جز مجلات مبتذل و آثار لهم و لعب و مسایلی از این قبیل چیز دیگری پیدا نمی‌شد. اما فرماندهان این طرف چه کسانی بودند؟ وقتی شخصیت شهیدانمان را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم ارزشمندترین انسان هایی بودند که نمونه آنها را فقط در تاریخ صحابه پیامبر یا حواریون انبیاء الهی خوانده ایم و شنیده ایم. حالا پیرامون این فرماندهان شهید حرف مفصل وجود دارد که اینها چه کسانی بودند؟ این شهید زین الدین چه کسی بود؟ حسین خرازی چه کسی بود؟ چگونه از بچه های مردم در صحنه جنگ حراست می‌کرد؟ چگونه آنها را تربیت و آموزش می‌داد؟ رابطه اینها چگونه بود؟

 

ملاک اصلی مسئولیت‌ها

شاید تنها جایی که این جملۀ امام(ره) به طور کامل محقق شده بود و تحقق پیدا کرده بود، صحنه جنگ بود. امام(ره) فرمودند ملاک مسئولیت‌ها، تقوا و جهاد فی‌سبیل‌الله است. [به همین دلیل] در تمام انتخاب‌هایی که در صحنه جنگ صورت گرفت، کمتر انتخابی را می‌توان پیدا کرد که این انتخاب دچار مشکل شده یا غلط بوده باشد. تمام فرمانده گردان‌هایی که انتخاب شدند، تمام مسئولیت‌های مختلفی را که فرماند‌هان شهید ما در صحنه جنگ انتخاب کردند بدون استثناء جزء بهترین انتخاب‌ها بوده است. لذا این تاثیر فقط در سطوح فرماند‌هان عالی شهید ما نبود، بلکه فرماند‌هان گردان، گروهان، دسته‌ها، تخریب و اطلاعات ما و همۀ سطوح جنگ را شامل می‌َشد. لذا یک تحول عظیم در صحنه جنگ به وجود آورد.[8]

 

قله‌های مدیریت و تأثیر آن

فرماندهی در جنگ ما عجیب بود، مشخصات عجیبی داشت... این فرماندهی در دوران جنگ قابل افتخار بود، فرماندهان شهید، قله بودند.[9] شهید بابایی، شهید مظاهری، شهید شهبازی، شهید همدانی، شهید خرازی، شهید باکری، شهید متوسلیان، همت و دیگران، قله بودند. اینکه شما می‌بینید این‌قدر دامنه‌های این قله‌ها سرسبز و پر از معنویت شد و امروز میلیون‌ها نفر به عنوان راهیان نور به جبهه می‌روند و جای پای آن‌ها رامی بوسند، و این حجم از عرفان حقیقی و تدین حقیقی در جامعه‌ ما شکل گرفت و جامعه ما را دگرگون کرد، دلیلش آن قله های برافراشته بود. آن قله های برافراشته، این دامنه های سرسبز را به وجود آوردند.[10] رسول معظم اسلام(ص) حدود 10 سال رسمی حکومت کرد اما هزاران سال بر دل‌ها جا دارد، این قله است. امام(ره) 10 سال حکومت کرد، اما تاثیر امام بر جامعه ما بیش از تاثیر تمام حکومت‌ در بیش از 50 سال بوده است. پس وقتی یک قله، قله مرتفعی باشد اثر می‌گذارد. امروز تاثیر مقام معظم رهبری بر جامعه ما، بر مصونیت جامعه ما و در حفظ جامعه ما بیش از تاثیر یک حکومت است؛ این تاثیر قله است و از ویژگی‌های جنگ، وجود این قله‌ها بود. [11]

تاثیر این قله‌ها باعث شد این تحول عظیم در جنگ به وجود بیاید. به این دلیل بود که آنها آنقدر محبوب بودند که اگر می‌گفتند «مهدی»، همه متوجۀ یک مهدی می‌شدند در حالی که هزاران مهدی در آن لشکر وجود داشت، یا اگر می‌‌گفتند حاج همت که معروف به این نام بود، همۀ چشم‌ها متوجۀ او می‌شد انگار این چهره را بر همۀ قلب‌ها هک کرده بودند.[12] مدیر یک قله‌ی برافراشته است و نقشش از یک منبر بالاتر است. جامعه به هر سمتی، چه به سمت صلاح یا به سمت غیر صلاح حرکت بکند به مدیری در درون جامعه برمی گردد. حالا شما این جامعه را چه در شورای یک ده، چه شورای شهر، چه شورای اداری یک استان، چه شورای دیگری و یا شورای فرماندهی سپاه قرار بدهید، این‌ها اثرگذارند؛ این‌ها قله‌ها هستند. این ها، دامنه‌ها را متأثر می‌کنند.[13] جامعه‌ای صالح می‌شود که افراد صالح در آن حاکم شوند. افراد منزه جامعه را منظم می‌کنند. جامعه‌ی جنگ دلیل منزه بودنش این بود.[14]

 

مشخصات این جمع چه بود؟

دینداری این ها،امانتداری این‌ها بر دینداری و امانتداری جامعه اثر دارد. ببینید چه عواملی باعث شد که  دردوران دفاع مقدس، چنین زیبایی هایی جلوه گر شد و چنین جمع هایی از آن متأثر شدند. مشخصات این جمع‌ها چه بود؟ مشخصات این جمع‌ها همان عبارات آقا امیرالمومنین بود که فرمودند:«این‌ها وقتی به هم می‌رسیدند یَتَواصَلونَ بِالوِلایۀ و یتلاقونَ بِالمُحَبَّۀ» حلقه اتصال این‌ها خدا بود، محبت بود، نه حزب و گروه و جناح. اگر درجایی مدیری با چنین رویکردی الهی محور شد، خدامحور شد، او خودبین نیست و خود را فراموش می‌کند. او خطا بین نیست. او خادم می‌شود. اینکه امام(ره) فرمود به من رهبر نگویید به من خادم بگویید بهتر است، العیاذ بالله غلو که نمی‌کرد بلکه انتظار امام(ره) از مدیریت در یک جامعه اسلامی، این بود. [15]

الف) جلوداری و خطرپذیری

یکی از ویژگی‌های مدیریت در دوران دفاع مقدس که فقط منحصر به دفاع مقدس نیست و در هر دوره‌ای می‌تواند اثرگذار باشد، این بود که فرماندهان جلودار بودند، خطرپذیرتر بودند، در نوک بودند. اصلاً یک تغییر ماهیتی و اساسی در مدیریت جنگ از شیوۀ کلاسیک به شیوۀ اسلامی ایجاد و علاج اساسی شد.

چرا ما در این جنگ نابرابر با حجم امکانات وسیع دشمن موفق شدیم؟ چرا خطوط سهمگین و شدید و مستحکم و هولناک دشمن در شلمچه و در فاو و جاهای دیگر، یکی پس از دیگری فرو می‌ریخت؟ چون آنها جلودار بودند. من همیشه گفتم که فرق فرماندهیِ فرماندهان شهید دفاع مقدس ما با دیگر سطوح مدیریتی در هر کجای دیگر عالم در یک کلمه بود، در کلمۀ بیا و برو، او در نوک می‌ایستاد.[16] فرماندهی درجنگ، امامت بود نه هدایت. "برو" نبود ، بلکه "بیا" بود. بین این دو کلمه بیا و برو فرق است. آنها در نوک بودند، فریادشان «بیا» بود نه اینکه «برو». آنکه می‌گوید بیا، او امامت می‌کند و فرماندهان شهید ما در صحنه جنگ امامت می‌کردند. [17] وقتی می‌گفت بیا، واقعاً مثل یک ملکۀ زنبور عسل بود، وقتی می‌خواهند یک زنبور عسل را بگیرند، نمی‌روند دانه دانه زنبورهای عسل را بگیرند، بلکه ملکه را داخل یک قوطی کبریت می‌کنند همۀ چند صد هزار زنبور عسل دور این می‌ریزند. جنگ در اداره و مدیریت خودش دقیقاً اینطوری بود و به همین دلیل هم توانست آن بن‌بستی‌شکنی را انجام بدهد.[18]

ب) شجاع ترین و با معنویت ترین

دوم شجاع‌ترین و با معنویت‌ترین بودند. شما اگر مثلا تمام رزمندگان اهل استان‌های آذری زبان را جمع کنید و  از همۀ آن رزمندگان سوال کنید و بگویید شجاع‌ترین شما که بود؟ می‌گویند باکری، بپرسید بامعنویت‌ترین شما که بود؟ می‌‌گویند باکری، بااخلاص‌ترین شما که بود؟ باکری! من صحنۀ عجیبی از این باکری دیدم، هم صحنۀ‌ شهادتش را و هم صحنه دیگری، این شخصیت برجسته‌ای، مهندس، سه برادری که هر سه مفقود شدند، یکی قبل از انقلاب، دو تا در صحنه جنگ، در یک گودالی یک سنگر کوچکی، این برادرهای لشکر، شما هم اینجا هستید، یکی از آنها شاهد بود، اسم نبرم، در همان سنگر، آن وقت حسین زخمی شده بود،‌ در عملیات خیبر دستش قطع شده بود، برادرش شهید شده بود، برادر مهدی، حمید خودش یک شخصیتی بود، یک مبارز بود، یک اندرزگو بود در قبل از انقلاب، جنازه‌اش آن طرف پل شِیتات جا مانده بود، بچه‌های تخلیۀ شهدا به مهدی اصرار می‌کردند، آن وقت مهدی به روی خودش نمی‌آورد، من نمی‌دانستم،‌ حس نمی‌کردم برادرش شهید شده، برادر شهید شدن، ساده نیست، کمر را تا می‌‌کند! حس نمی‌کردم هیچ بروزی نداشت، آمدم پیش او گفتم ما می‌توانیم برویم حمید را بیاوریم، گفت اگر دیگر شهدا را می‌توانید بیاورید حمید را بیاورید!

این مدیریت، خب این می‌شود که امروز مثل یک مرجع تقلید، تقلیدش می‌کنند، این فرمانده‌ها قابل افتخارند. این جنگ، این طهارت دارد. آن وقت این همت شما و ما و همۀ ایران، من او را در جزیره مجنون دیدم،‌ فرماندۀ 50 نفر آدم شده بود، فرمانده لشکر بود، در جنگ پیوسته لشکر متلاشی شده بود، آن فرمانده 50 نفر بود، به او حمله کردند به من گفت می‌توانی 20 تا نیرو به من قرض بدهی؟ من به شهید میرافضلی فرمانده گردان دم سنگر ایستاده بود گفتم برو به همت یک گروهان نیرو کمک کن، همت ترک او نشست و رفت در این مسیر شهید شد، چند ساعت که روی زمین افتاده بود،‌ کسی نمی‌دانست او همت است! نه درجه‌ای بود، نه نشانی بود، نه جایزه‌ای بود، نه مدالی بود، نه لوح تقدیری بود! واقعاً‌ از این حادثۀ عجیب دفاع مقدس چه بگویم!

سطوح پایین هم همین بود، فرماندهان گردان از درون آتش‌ها انتخاب می‌شدند، بهترین‌ها بودند، این امانتدار بچه‌های شما بودند، اینها نگهداری می‌کردند. این شد که جنگ یک منطقۀ مطافی شد، یک حوزۀ متحرک عملیۀ علمیۀ اخلاقیِ اخلاص و دینی،‌ این اثر، اثر مدیر، انتخاب یک مدیر دقیق و درست، این اثر را دارد، آن وقت من دیدم و شما بیش از من دیدید، دقت می‌کردم، ما در این جلسات که جمع می‌شدیم، ما دانشگاه نظامی نرفته بودیم مثل مرغی که زمین دانه جمع می‌کند از همدیگر حرف جمع می‌کردیم وقتی هر کسی از جبهه می‌آمد. من این حسین و آن کلاه خاص حسین را نگاه می‌کردم [گریه می‌کند] و این پیراهنش که روی شلوارش می‌انداخت، یک لشکر به او اقتدا می‌کرد، یک لشکر لباس پوشیدنش را اقتدا می‌کرد. این حادثه و این جامعیت باعث شد که جنگ مثل یک انقلاب بشود و یک اثرگذاری بزرگی اینگونه داشته باشد. حالا من چند نفر را اسم بردم، در این فراوان‌ند، فراوان‌ند! باورشان باور حقیقی بود، باور عجیبی بود.[19]

اثر جمعی مدیر

یک پدر ممکن است فقیر باشد. بچه‌هایش در درون خانه، فقر پدر را درک می‌کنند، اما پدر را در کنار خودشان گرسنه می‌بینند. این پدر را در کنار دیگری نمی‌بینند که از گوشه ای، بشقاب و کاسه‌ی دیگری دارد. نمی‌بینند که او سیر است و بچه‌ها گرسنه اند. این بچه‌ها همراه با فقر پدر فقیر گرسنه‌ی خودشان که همه‌ی تلاشش را می‌کند می‌ایستند، می‌گریند اما تن به ذلت نمی‌دهند.

مدیر اثرش یک اثر جمعی است. مدیر رهبر یک جامعه است. استاندار شخص عادی نیست، امام جمعه محترم شخص عادی نیست، فرماندار شخص عادی نیست، فرمانده سپاه شخص عادی نیست، فرماندهی نیروی انتظامی شخص عادی نیست،این‌ها بر جامعه اثر دارند. این‌ها اثر مدیریتشان عین مدیریت دفاع مقدس است. شهید باکری چگونه شهید شد؟ در کجا شهید شد؟ در کنار چند نفر شهید شد؟ خب وقتی در مدیریت نگاه این شد، آنوقت همه‌ی جامعه مثل جامعه دوران دفاع مقدس می‌شود و توجه اساسی می‌کند و معنویت در آن رونق پیدا می‌کند. مگر می‌شود مدیر یک جامعه ای یا من به عنوان یک فرمانده، در درون جامعه‌ای فاقد معنویت باشم و انتظار داشته باشم جامعه معنویت داشته باشد؟ «الناس علی دین ملوکهم». مردم از رهبرانشان تبعیت می‌کنند. 

فقط رهبری در بالا نیست، همه‌ی سطوح ما درجامعه خودمان به نوعی نقش رهبری داریم. اگر می‌خواهیم جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی مقاوم بشود، شرطش این است مدیران باید متناسب با چنین جامعه ای باشند و بشوند.[20]

           

 

منبع:

سلیمانی، قاسم (1401) جنگی که مکتب شد، فصلنامه مدیریت جهادی، شماره11 و12 [ویژه نامه درسهای مدیریت و رهبری از دفاع مقدس]، ص 98

 



[1] نخستین سالگرد شهید حسن شاطری، سمنان، بهمن 1392

[2] همایش بزرگداشت فرماندهان شهید نیروی زمینی سپاه

[3] نخستین سالگرد شهید حسن شاطری، سمنان، بهمن 1392

[4] شهید جاویدالاثر؛ محمود پایدار، فرمانده گردان 419 محرم لشکر ثارالله کرمان در اسفندماه 1341 در روستای سرطاقین جیرفت متولد شد و در اسفند ماه 1362، در جزیره مجنون شمالی (عملیات خیبر) به شهادت رسید.

[5] یادواره‌ی شهدای ادوات لشگر 41 ثارالله، کرمان، مهر 1392

[6] یادواره‌ی فرماندهان و معاونین شهید گردان‌ها و واحدهای لشگر 27 محمد رسول الله (پرچمداران دوکوهه)، اسفند 1391

[7] کنگره سرداران و شش هزار شهید استان قم، 1391

[8] کنگره سرداران و شش هزار شهید استان قم، 1391

[9] یادواره‌ی فرماندهان و معاونین شهید گردان‌ها و واحدهای لشگر 27 محمد رسول الله (پرچمداران دوکوهه)، اسفند 1391

[10] یادواره عملیات رمضان، مردادماه 1397

[11] کنگره هشت هزار شهید استان گیلان، اردیبهشت 1395

[12] یادواره‌ی فرماندهان و معاونین شهید گردان‌ها و واحدهای لشگر 27 محمد رسول الله (پرچمداران دوکوهه)، اسفند 1391

[13]  یادواره عملیات رمضان، مردادماه 1397

[14] کنگره هشت هزار شهید استان گیلان، اردیبهشت 1395

[15] یادواره عملیات رمضان، مردادماه 1397

[16] مراسم هفته دفاع مقدس- محفل هیأت رزمندگان اصفهان، مهر ماه 1396

[17] کنگره هشت هزار شهید استان گیلان، اردیبهشت 1395

[18] یادواره‌ی فرماندهان و معاونین شهید گردان‌ها و واحدهای لشگر 27 محمد رسول الله (پرچمداران دوکوهه)، اسفند 1391

[19] مراسم هفته دفاع مقدس- محفل هیأت رزمندگان اصفهان، مهر ماه 1396

[20] یادواره عملیات رمضان، مردادماه 1397

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۶:۲۹
پنجشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۱، ۰۳:۲۸ ب.ظ

فهرست مطالب شماره 11 و 12 فصلنامه مدیریت جهادی

یادداشت سردبیر | صحن جامع رضوی.. ظهر سوم ماه رمضان | دکتر مصباح الهدی باقری

دیده بان جهادی | پاسداشت هنرمند انقلابی، نادر طالب زاده

رادیو جهاد | مروری بر اخبار و اتفاقات اختصاصی در حوزه مدیریت جهادی

 

مقالات و یادداشتها

تردید و تبیین | جهاد تبیین، تکنینکهای تردیدآفرینی و اصول مواجهه | دکتر مصباح الهدی باقری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۵:۲۸
جمعه, ۱۰ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۵۴ ب.ظ

درآمدی بر اقناع مکتبی

درآمدی بر اقناع مکتبی


✍️ علیرضا بابایی، پژوهشگر هسته افکار عمومی و تغییرات اجتماعی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام


 

مقدمه | نظریات رسانه عوامل موفقیت رسانه‌‌ای را می‌‌گویند جز آنکه عزتمندی افراد در جامعه با کاربست این نظریات اتفاق نمی‌‌افتد و نیازمند قوت فردی و اجتماعی کنشگر نیز می‌‌باشد. رسانه نمی‌‌تواند برای فردی محبت قلبی جامعه را به همراه بیاورد و کمیتش لنگ می‌‌زند، مگر آن که رسانه هم متغیرهای زمینه‌‌ای عزت و امیدواری را موردتوجه قرار دهد.

درآمد

جریان‌‌های اثرگذار در جوامع، همیشه بر بستر فناوری‌‌های به روزی ناظر به زمان خود توان نفوذ خود را به حداکثر ارتقا داده‌‌اند. زمانی با روزنامه‌‌های محلی و نوار کاست و الان هم با اینترنت و شبکه‌‌های اجتماعی اما سؤال اصلی آنجاست که چطور می‌‌توان از همه‌ی این جریان‌‌های موفق نقطه‌ی اشتراک و معادله‌ی موفقیت احصا نمود. در حقیقت به نظر می‌‌رسد باید به دنبال عامل موفقیتی خارج از صرف بستر فناوری و تکنولوژیکی گشت. مطلوب نیست دانشجوی رسانه و جامعه‌شناسی صحبت از حقیقتی کند که رسانه، تنها ضریب و کاتالیزوری برای موفقیت بیشتر است نه علت تامه برای موفقیت و ایجاد حس مثبت در جامعه که دچار التهاب شده است. در واقع هم‌افزایی رویداد (سیاست) و رسانه می‌‌تواند در جامعه امیدواری ایجاد کند و از این‌رو رسانه جز ضریب دهنده به واقعیت رویدادی، نمی‌‌باشد.

رسانه و برداشت‌‌های رسانه‌‌ای در راستای اقناع جامعه می‌‌تواند رشد به گرایش‌‌های عالی را محقق سازد. رسانه برای موفقیت نیازمند اتفاقات حقیقی و عملیات‌‌های واقعی است. بازوی رسانه‌‌ای می‌‌تواند در عملکرد و القای احساسات مثبت و کنترل احساسات منفی، نقش مهمی ایفا کند. در حقیقت اگر موفقیت اجرای سیاستی را ۳ از ۵ ارزیابی کنیم، رسانه می‌‌تواند این حس رضایت را یک واحد افزایش دهد. در توان رسانه‌‌ای برای بزرگ‌نمایی نباید اغراق صورت پذیرد و باید دانست این رسانه بر بستر اتفاقات است که می‌‌تواند نقش‌آفرینی کند.

احصای شاخص‌‌های موفقیت در عملیات‌‌های رسانه‌‌ای از روش‌‌های مختلفی امکان‌پذیر است اما یکی از راه‌‌های سریع آن بررسی شاخص‌‌های دقیق جریان‌‌ها و نفرات عمیق و پرنفوذ در جامعه‌ی ایران می‌‌باشد. بی‌‌شک فرمانده شهید یکی از شخصیت‌‌های مؤثر در تاریخ معاصر جامعه ایران می‌‌باشد. عبارت مکتب و مدرسه بودن که رهبر انقلاب به آن اشاره کرده‌‌اند به معنای آن است که ظرفیت سیره‌ی زندگی ایشان، قابلیت الگو شدن دارد، ولو در حوزه‌ی اقناع و هدایت افکارعمومی و به تعبیری روش همدلی کردن به‌طوری‌که جمعیت میلیونی حاضر در تشییع جنازه ایشان گواه بر تأیید گزاره اثر عمیق بر مخاطبان را تأیید می‌‌کند. حضور در تشییع جنازه و واکنش به شهادت ایشان (ولو در صفحات اجتماعی) را می‌‌توان کنش مخاطب بر مبنای اثری که از این شخصیت پذیرفته است، دانست.

نگارنده در تلاش است تا زندگی فرمانده شهید را از زاویه موفقیت اقناعی بر مردم دنیا و همچنین نفوذ بر جامعه ایران مورد واکاوی قرار دهد و در حقیقت به دنبال یافتن گزاره‌‌هایی است که در ظاهر امر در سیاست‌‌گذاری‌‌های مرسوم رسانه به آن اشاره‌‌ای نمی‌‌شود اما منجر به نفوذ و موفقیت در اثرگذاری می‌‌گردد.

جریان‌‌های اجتماعی بازنمایی شده در رسانه در دهه اخیر را می‌‌توان بررسی نمود. حتماً شخصیت فرمانده شهید در تاریخ معاصر ایران نقش پررنگ و بی‌‌بدیلی است که می‌‌توان از آن به‌عنوان جریان اجتماعی نام برد؛ بنابراین می‌‌توان با بررسی روند زندگی و یافتن متغیرهایی در محیط فعالیت‌‌های اداری و خانوادگی ایشان امکان به‌دست‌آوردن الگویی اقناعی برای جامعه ایران را میسر ساخت. حداقل‌‌های اثرگذاری ایشان در جامعه‌ی ما به‌قدری است که در مواجهه با شهادت ایشان و نقش ایشان در بین‌‌الملل تقریباً عدد قابل‌توجهی موافق اقدامات ایشان بوده‌‌اند و با شهادت ایشان، احساس ناراحتی ابراز داشته‌‌اند. در نتیجه می‌‌توانیم ایشان را ولو از زاویه اقناع مردم بررسی کنیم و به مدلی تعمیم‌‌پذیر برای عملیات‌‌های رسانه‌‌ای اقناعی در کشور تبدیل و الگوسازی نماییم.

 عوامل و زمینه‌‌هایی به نظر نگارنده در پیشبرد اقناع افکارعمومی در زندگی فرمانده شهید مؤثر بوده است که به نظر نگارنده در هیچ‌یک از نظریات رسانه و اقناع نیامده است و تنها باید با تمرکز و توجه به متغیرهای زندگی فرمانده شهید آن را بازیابی نمود. در حقیقت به دنبال متغیرهایی هستیم که توانسته است موجب دوست داشتن قلبی مردم شده و آنچه مشاهده می‌‌کنیم عزتی است که از طرف خداوند به این فرمانده شهید داده شده است. حال می‌‌خواهیم راه عزتمندی در رسانه را از زندگی ایشان احصا نماییم.

نیت و انگیزه الهی

نیت الهی به حرف نیست باید برای آن عمل کرد. به گواهی همه افرادی که ایشان را دیده بوده‌‌اند و با او معاشرت داشته‌‌اند، هیچ‌گاه برای خودش ندویده است. فرمانده شهید گاهی اوقات می‌‌توانسته است در میانه میدان حاضر نگردد و کسی هم بر ایشان خرده نمی‌‌گرفته است و یا آنکه خود را با مصاحبه و رفت‌وآمد با بعضی اشخاص دولتی دائماً در تلویزیون و صدر اخبار به نمایش بگذارد. درحالی‌که هیچ‌گاه چنین رفتارهایی از ایشان دیده نشده است. از مصاحبه فرار می‌‌کند در حین صحبت‌کردن از این موضوع نگران است که مبادا حرفی بزند که برداشت بر توانایی فردی او گردد و یا آن که برای دوربین و تکنیک‌‌های مصاحبه‌‌ای حرفی و یا رفتاری انجام دهد. این به معنای آن نیست که او فردی نامرتب و نامنظم باشد بلکه بسیار مؤدبانه و با تواضع رفتار می‌‌کند و قواعد رسانه را هم می‌‌داند و هم رعایت می‌‌کند بااین‌حال در هیچ جا حاضر نیست تمرکزی بر خودش وجود داشته باشد و در همین مواقع هم طوری رفتار می‌‌کند که به چشم نیاید. آن‌چنان در محیط می‌‌نشیند که هیچ احساس غیریتی نمی‌‌توانی در دیگران بیابی، اصلاً کسی او را در مقام فرمانده نیرو قدس سپاه_گویا_ نمی‌‌بیند. او در جمع دوستان و حتی جمع‌‌های سیاسی گویا یک نفر ساده نظامی است که بسیار آرام و متواضع در جمع حاضر است.

 اصالت هویتی و توجه به محل تولد

پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ منجر به این شده است تا افراد مختلف و دلداده به آرمان‌‌های امام خمینی؟ع؟ ترک کاشانه کنند و برای انجام وظایف انقلابی از محل تولد و زندگی خود فاصله بگیرند. بسیاری از نیروهای انقلابی در سراسر کشور برای ایفای نقش خود به هر مکانی که نیاز به نیرو وجود داشته است، هجرت کردند و در نتیجه مجبور به زندگی اجباری اما از سر شوق در دیگر استان‌‌های کشور شده‌‌اند. مأموران بر مبنای حس وظیفه سال‌‌های سال دیگر به شهر آباواجدادی خود بازنگشتند و مشغول خدمت‌رسانی شدند. بعضی‌شان همان جا ماندگار شدند و دیگر به شهر اجدادی خود بازنگشتند و عده‌‌ای نیز راه سخت رفت‌وآمد را در پی گرفتند و ارتباط مستمر خود را حفظ کردند.

ساختن حسینیه، برگزاری مراسم دهه فاطمیه و رفت‌وآمد دائم به کرمان یعنی این فرمانده شهید بنا نداشته با همه مشغله از جایی که شروع کرده است خود را جدا کند و برود سراغ پیشرفت بدون دردسر و جدای از مردم محلی که در آن بزرگ شده است. مردم منطقه احساس بودنش را درک می‌‌کنند و حس تفاوت و تبعیض ندارند وقتی او را در کنار خود و در مراسم‌‌های عزاداری بدون ادا می‌‌بینند، این خودش رسانه است؛ چه بخواهیم بازنمایی قالبی در کانال‌‌های رسانه‌‌ای داشته باشیم و چه اجازه اینکارها را به اطرافیانش ندهد.

این توجه به اصالت تا وصیت‌نامه شهید هم ادامه دارد تا جایی که "خطاب به مردم عزیز کرمان" برایشان یادگاری می‌‌نویسد. فرمانده بین‌المللی مبارزه با داعش فراموش نمی‌‌کند از کجا شروع کرده و به کجا رسیده است.

ارتباط مستقیم با مردم یعنی اجازه کانالیزه‌شدن به خود نمی‌‌دهد و در تلاش است خودش با آحاد جامعه ارتباط برقرار کند. این یعنی نیاز نیست برایش از درد افراد کمتر برخوردار صحبت کنید تا در جریان قرار بگیرد خودش می‌‌بیند و خبر دارد. تهیه بسته‌‌های ارزاق برای روستاهای کرمان توسط شخص خودش یعنی دعای خیر مردم پشت سر اوست. هرچند گزارشی خبری از این اقدامات ارائه نشده است، اما مردم حضور او را شاهدند. همین یعنی موفقیت در دیگر کارهای رسانه‌‌ای، به تضمین همین رفتارهای صادقانه که توده‌‌های کوچک‌تر مردم آن را لمس می‌‌کنند.

احترام به پدر و مادر

فرمانده شهید یکی از اصلی‌‌ترین نیروهای انقلاب اسلامی است؛ اما احترام و توجه به پدر و مادر را فراموش نمی‌‌کند و از عکس‌‌های معروفی که از او در صفحات اجتماعی می‌‌توان یافت عکس او در کنار پدر و مادرش است. از آن عکس‌‌هایی که محبت درون آن سرشار است اما شاید تصور فرمانده نظامی با چنین عواطفی سخت به نظر برسد.

دعای خیر والدین در موفقیت در کارها و پیش‌بری و نفوذ رسانه در هیچ نظریه ارتباطی و اقناعی نیامده است. اما با قطع می‌‌توان صحبت از تأثیر آن به‌عنوان عامل موفقیت دانست.

توجه به فرزند و ایمان به راه پدر

مسئولان کشوری و لشگری به‌خصوص در اوایل انقلاب و بعدها به علت مشغله و مأموریت‌ها کمتر برای وقت گذراندن با خانواده وقت صرف می‌‌کنند و این بعدها نتیجه‌‌اش را به ما نشان داد. در سنین کودکی و نوجوانی تفاوت فرزندان از پدر مادرها، آن‌چنان خود را نمایان نمی‌‌سازد بلکه در اواخر سن نوجوانی و جوانی است که دیگر والدین متوجه این موضوع می‌‌شوند که فرزندشان با آن‌‌ها متفاوت است و دیگر کمتر امکان تغییر وجود دارد.

فرزندان این فرمانده شهید حاشیه‌‌ای نداشته‌‌اند و حتی به نظر می‌‌رسد بعضی‌شان مستقیماً راه پدر را ادامه می‌‌دهند. اینکه پدری با چنین مشغله‌‌هایی توانسته است فرزندان را مؤمن به این راه تربیت کند، نشان از همراهی مادری دلسوز داشته است که توانسته بعضاً جای خالی پدر را پر کند و جلوی انحراف فرزندان را بگیرد و الا چه‌بسا که تاجری در لبنان و عراق شدن و یا آقازاده‌‌ای برای سمت گرفتن در داخل برایشان سخت و دور از دسترس نبوده است.

اهمیت به احیای شعائر الهی

سنت احیای شعائر الهی را بسیاری از بزرگان توصیه کرده‌‌اند و برای آن هم تلاش کرده‌‌اند. این نیست که شما بخواهید احیای شعائری انجام دهید و فقط بایستید و باقی افراد آن کار را به اتمام برسانند. خودت باید پای‌کار بایستی و کار را به سرانجام برسانی و حتماً این موضوع در مصاحبه‌ی هم‌‌هیأتی‌‌های ایشان قابل‌مشاهده است.

او هم می‌توانست مانند برخی فقط به مراسمی در منزل شخصی اکتفا کند و به همراهی با چند تن دیگر از مسئولین به برگزاری مراسم‌‌ها اقدام نماید. اما ترجیح داده در میان مردم محل تولد خود و با مشارکت آن‌‌ها حسینیه بسازد و مراسم فاطمیه برگزار کند. ساخت حسینیه و برگزاری مراسم‌‌های دهه فاطمیه از جمله کارهایی است که پیوست رسانه‌‌ای جدی نداشته است. بااین‌حال برای مردم اعتمادآفرین است که فرمانده بزرگ کشور همین همسایه قدیم و یا بچه محل 05 ساله‌‌شان است! رسانه نمی‌فهمد که برای موفقیت، زمینه‌‌های این‌چنینی نیاز دارد و ضمناً برکت احیای سنت‌‌های الهی از جمله فاطمیه در مغلوب ساختن دشمنان در فضای حقیقی و رسانه‌‌ای بر عالمان این حوزه پوشیده نیست.

توجه به آرمان‌‌های انقلاب و عدم رفتار سیاسی خلافشان

فرمانده شهید در گرایش‌‌های سیاسی و انقلابی طبیعی است به یکی از جریان‌‌های موسوم به اصلاح یا اصول‌گرایی در کشور نزدیک‌‌تر باشد بااین‌حال هیچ‌گاه شاهد سوءاستفاده‌ی اسمشان در این موارد نبوده‌‌ایم. این امر نیز در سخنرانی‌‌های ایشان و در صحبت‌‌های ایشان و حتی در وصیت‌نامه نیز تأکید گردیده است که نباید این اختلاف گرایش‌‌ها منجر به ضربه خوردن به اصل نظام گردد و توصیه جدی به اصل ولایت‌فقیه بسیار جدی و مورد تأکید بوده است.

این را در اصولی که تحت عنوان «خطاب به سیاسیون کشور» در وصیت‌نامه نگاشته است هم مشاهده می‌‌نماییم و در رأس آن اصول؛ «اول آن‌‌ها، اعتقاد عملی به ولایت‌فقیه است؛ یعنی این‌که نصیحت او را بشنوید، با جان‌ودل به توصیه و تذکرات او به‌عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی می‌خواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت‌فقیه داشته باشد. من نه می‌گویم ولایت تنوری و نه می‌گویم ولایت قانونی؛ هیچ‌یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمی‌کند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این ‌همه شهید».

حمایت از مستضعفان عالم و توجه به افراد غیرنظامی

از حرف تا عمل فاصله وجود دارد. اما فعالیت‌‌های فرمانده شهید نشان می‌‌دهد، فردی که از شرق تا غرب ایران برای خدمت حضور داشته، توفیق کمک به مستضعفان و یاری دین خدا در خارج از مرزهای ایران را دارا شده است. حضور در لبنان و حمایت از فلسطین و سوریه ورای حمایت از تشیع در منطقه است و به معنای مبارزه با طاغوت و حمایت از مردمانی که دچار استضعاف شده‌‌اند، قابل تحلیل است.

هیچ‌چیز جز ایمان و عقیده راسخ به هدف نمی‌‌تواند فرمانده عالی را به مناطق جنگی و خط مقدم برساند. خط مقدمی که افراد حاضر در آن لزوماً شیعه نیستند و حتی مناطقی که در حال رفع اشغال آن می‌‌باشند هم، شیعیان نیستند. نگران مناطقی و ساکنان غیرنظامی است و حتی به نیروهای خودش هم برای دقت در انتخاب اهداف و اینکه خطری متوجه مردم عادی منطقه نشود؛ تذکر می‌‌دهد.

جمع بندی

ذلت و عزت تنها به دست پروردگار عالم است. چه بخواهیم و چه نخواهیم نباید در حوزه‌ی رسانه‌‌ای نیز این مسئله را فراموش کنیم. رسانه باید در نظر داشته باشد وقتی کاری با نیت و انگیزه الهی و باتوجه‌به قاعده‌های رسانه‌‌ای انجام گردد حتماً اثر آن در جامعه نیز محقق می‌‌گردد. رسانه به‌تنهایی و بدون نیت و عملکرد صحیح شاید بتواند گاهی مردم را اغوا کند. اما در استمرار و بلندمدت، حرفی برای گفتن ندارد و جز با بی‌‌آبرو کردن و ریزش اعتماد به حاکمیت، حاصلی نخواهد داشت.

 مخاطب در فضای رسانه‌‌ای و در شرایطی که سبد مصرف رسانه‌‌ای در جامعه‌ی ایران دائماً در حال تغییر است باید مورد تمرکز واقع گردد. در این فضاست که چاره‌‌ای جز توجه جدی به مخاطب و نیازهای او نیست. مخاطب در مواجهه با اقدامات و سیاست‌‌های در دست اجرا با هدف همراه کردن افکارعمومی در راستای هر چه بهتر اجرای آن سیاست‌‌ها و یا اقدامات نیاز به توجیه و قانع شدن دارد. مخاطب پژوهی و بررسی روند سلایق مخاطب و تهیه محتوای ارائه بر مبنای ذائقه مخاطبان از حلقه‌‌های مفقوده جدی در رسانه‌‌های ایران می‌‌باشد. بدون توجه به اهمیت مخاطب پژوهی و روندهای رفع نیازهای مخاطبان و از طریق کانال‌‌های مختلف رسانه‌‌ای توقع موفقیت چشم‌گیر، بی‌‌مورد به نظر می‌‌رسد.

رسانه یکی از بازوهای مهم برای ساخت و نمایش تصویر از اقدامات و سیاست‌‌هاست، ولی برای حرکت دست و بازو، مغزی نیاز است که مسئله را شرح دهد؛ پا و قلبی که اجرای آن را برعهده بگیرد. نمی‌‌توان از «دست» تنها، توقع کار موفق و کامل را داشت.

با بررسی دقیق این سیره و الگو، می‌‌توانیم صحبت از اقناعی به میان آوریم که عموم مردم ایران را درگیر خود ساخته و در خارج از مرزهای ایران - هم به گفته دوست و دشمن - نفوذ کرده است. از مدل زندگی فرمانده شهید می‌‌توانیم صحبت از روشی موفق در حوزه اقناع افکارعمومی کنیم که از گفتار رهبر انقلاب ایده این موضوع مطرح گردیده است. چطور می‌‌شود او را یک مدرسه و راه و مکتب دانست، اما نتوان فرایند اقناع افکارعمومی آن را فهم کرد؟! در واقع هدایت افکارعمومی به بهترین نحو با محوریت فرمانده شهید شکل‌گرفته است و گستره آن در تمام جهان پیچیده است.

بررسی الگوی اقناعی سیره فرمانده شهید علاوه بر تکنیک‌‌های مرسوم می‌‌توان به موارد مهمی دست‌یافت که حوزه‌‌های رسانه‌‌ای توجه کمتری به آن دارند؛ درحالی‌که به نظر نگارنده چنین عواملی در هدایت مؤثر افکارعمومی در دنیا و عملیات‌‌های رسانه‌‌ای موفق کارگر افتاده است و حال می‌‌توانیم نتیجه اقدامات آن را به نظاره بنشینیم.

مردم حاضرند پای عقیده و آرمان انقلاب اسلامی هزینه و همراهی را تا سرمنزل مقصود ادامه دهند، اما نباید فراموش کنیم که مردم قوه عاقله‌ی تشخیص دارند و فرق میان حقیقت و ادا درآوردن را به‌خوبی متوجه می‌‌شوند. آن‌‌ها فرمانده شهید را قبول می‌‌کنند چون خودش بود، نه بازیگر رسانه‌‌ای و برای اسلام و انقلاب گام برداشت. رسانه توانست ضریب‌‌هایی به جا در این راستا بدهد. وقتی به بازیگری دیالوگ بدهند که چطور راه برو و نرو، کجا بنشین و کجا ننشین، مردم رسانه‌‌ای شده‌‌ی غیر واقعی او را نمی‌‌دیدند، بلکه خود واقعی‌اش را درک می‌‌کردند و در مواجهه با بازنمایی‌‌های رسانه‌‌ای او در قالب‌‌های مختلف، خودبزرگ‌‌بینی و تلاش برای نمایش خود را حس نکرده‌‌اند. بنا نیست قواعد رسانه‌‌ای را رعایت نکنیم. رسانه لازم است قبل از رویداد در ماجرا حضور داشته باشد و سناریوی رسانه‌‌ای مهیا کند. اما مراقبت می‌‌خواهد که رسانه‌‌ها افراد و رویداد‌‌ها (سیاست‌ها) را از معنا تهی نکنند و تنها پوستینی نمایشی از آن باقی نگذارند. عملیات رسانه‌‌ای موفق نیازمند عملکرد و حضور مستمر قبل، حین و بعد از فرآیند‌‌هاست. ساخت تصویر رسانه‌‌ای موفق با هدف درگیرسازی مخاطب، اثر فرد یا موضوع را در جامعه گسترده‌‌تر و عمیق‌‌تر می‌‌نماید؛ اما یقیناً اثر از جانب پروردگار عالم محقق می‌‌گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۲:۵۴

قصه قاسم ما


سید کاظم حسینی؛ پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام و دانشجوی دکتری دانشگاه تربیت مدرس


من قاسم سلیمانی فرمانده سپاه هفتم صاحب الزمان کرمان هستم. در سال 1337 در روستای قنات ملک از توابع کرمان به دنیا آمدم، دیپلم هستم و دارای همسر و دو فرزند، یکی پسر و یکی دختر، می‌باشم. قبل از انقلاب در سازمان آب کرمان به استخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم. با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه‌های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت می‌کردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان، که حدود 300 نفر بودند، عازم جبهه‌های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم...[1]

فرض کنید مصاحبه در همین‌جا تمام شده است، متن مصاحبه را به چند نویسنده و داستان‌نویس نامی جهان ادبیات می‌دهیم و می‌خواهیم آن را ادامه دهند. چگونه ادامه آن را می‌پرورانند؟ سرانجام قاسم در قصه آنها چه می‌شود؟

تا آنها مشغول قلم‌فرسایی و پرداخت قصه هستند، بیاید ما هم کمی قصه‌گویی کنیم، قصه قاسم...

  • عملیات فتح‌المبین است، برای قاسم و نیروهایش هدفی تعیین کرده‌اند اما آنها موفق نمی‌شوند؛ قاسم در اولین حضور در قامت یک فرمانده توفیقی حاصل نمی‌کند.
  • عملیات رمضان به پایان رسیده است. محسن رضایی فرماندهان ارشد و فرمانده لشکرهای خود را جمع کرده است. همه گرداگرد نشسته‌اند، نامی‌اند و آوازه‌شان در جبهه‌ها پیچیده است. عملیات موفق نبوده است. همه مغموم و در خود فرو رفته‌اند. جوانی لاغراندام و ناآشنا بر می‌خیزد؛ با ته‌لهجه کرمانی صحبت می‌کند، از فرماندهی جنگ حمایت و اعلام می‌کند که تا پایان با نیروهایش در کنار فرماندهان خواهد ایستاد؛ کسی حرف‌هایش را جدی نمی‌گیرد[2].

اگر خط داستان همین‌گونه ادامه پیدا کند پایان جذابی در انتظار ما و قاسم قصه ما نخواهد بود.

  • اسفند 62، عملیات خیبر، حاج همت به سراغ قاسم می‌رود؛ از او و لشکرش طلب کمک می‌کند؛ باید خط‌شکنی کنند، خوش می‌درخشند و خط‌شکن طلائیه می‌شوند.
  • اسفند 64، اروند رود، حتی برخی از فرماندهان هم امید چندانی به موفقیت در والفجر8 ندارند، قاسم و بچه‌هایش به دل آب می‌زنند، کاری می‌کنند کارستان.
  • کربلای پنج، والفجر ده... انگار قصه قاسم تازه دارد گل می‌کند...
  • جنگ تمام شده، جنوب شرق ناآرام است، دوباره نام قاسم بر سرزبان‌ها است، قائله را می‌خواباند...
  • می‌رود سپاه قدس... افغانستان، لبنان، فلسطین، عراق، سوریه، یمن... همه جا قصه اوست.

بلندترین قصه‌ها هم پایانی دارند؛ پایان قصه، پایان ماجرا است. اما پایان قصه قاسم ما تازه آغاز ماجرای اوست؛ گفتنی و خواندنی هم نیست؛ شنیدنی است، باید چشم‌هایت را ببندی، گوش‌هایت را خوب باز کنی... صدای ناله مادری به گوش می‌رسد... یا ولدی!

این‌جای داستان را خیلی مطمئن نیستم؛ کفن بوده یا بوریا نمی‌دانم ولی ما «ارباً اربا» را با بوریا می‌‌شناسیم. هرچه که بود رفت برای طواف؛ کاظمین، نجف، کربلا، مشهد و قم. حج رفته بود و حاجی بود اما من می‌گویم حاجی‌ شدنش تازه از اینجا شروع شد. طوافش که تمام شد رفت و هم‌نشین رفیق شفیقش شد؛ در کنار «حسین پسر غلامحسین» آرام گرفت.

اما باز هم ماجرا تمام نشد؛ حاج قاسم همچنان دارد یکه‌تازی می‌کند؛ دوباره همه جا قصه اوست.

جمعیت زیادی جمع شده‌اند؛ حتی خیابان‌های اطراف مصلی هم جای سوزن انداختن نیست؛ حضرت آقا از او می‌گویند؛ چند روز پیش هم از شجاعت، تدبیر، تشرع و انقلابی‌گری او گفته‌اند. اما امروز قصه را به نقطه‌ای بالاتر می‌برند؛ از «مکتب» او سخن می‌گویند.

هر چقدر هم متبحر باشد و ساحر، بعید است نویسنده‌ای پیدا شود که بتواند آن چند خط ابتدای داستان را این‌گونه به اوج برساند. اهل علم و فضل امروز باید در مدرسه آن جوان روستایی کرمانی درس‌آموزی کنند؛ آن نگارِ به مکتب نرفته‌ی ما امروز خود صاحب مکتب شده است. قصه حاج قاسم چگونه به اینجا رسید؟ رمز و راز این پرواز بلند او در چیست؟

بگذارید یکبار دیگر قصه را مرور کنیم. دفاع مقدس اولین نقطه شروع تکامل او است. به تعبیر خودش، دفاع مقدس کوره‌ای بود که آدم‌ها را پخته و آب‌دیده می‌کرد. ثمره و نتیجه او از کوره دفاع مقدس چه بود؟ دفاع مقدس او را به یک اصل رسانده بود:

خیلی تفاوت وجود دارد بین جهاد و جنگ به عنوان یک عمل نظامی. جهاد ویژگی‌ها و ساختار خود را دارد، لذا همه عمل‌هایی را که در جبهه صورت می‌گرفت، حتی اعمال نظامی برپایه جهاد بود. جهاد است که بن‌بست‌ها را می‌شکند، عمل نظامی بن‌بست دارد ولی جهاد بن‌بست ندارد (دهمین کنگره بزرگداشت شهدای استان کرمان، 1386).

اصل جهاد؛ او به این مهم دست یافته بود که باید جهان را از عینک جهاد ببیند. برایش فرقی نمی‌کرد در میدان نظامی باشد یا غیرنظامی، از ایران تا سوریه و لبنان، همه‌جا برایش میدان جهاد بود. اخلاص، تشرع، اخلاق، معنویت، عبودیت و ولایتمداری مشخصه شاگردان خمینی کبیر است. حاج قاسم ما هم از این مشخصه‌ها مستثنی نبود ولی جنس این ویژگی‌ها در او متفاوت بود. دلیلش را در همین اصل جهاد باید جستجو کنیم. حاج قاسم عنصر جهاد را در همه مشخصه‌های حیات فردی و اجتماعی‌اش ضرب کرده بود. این اصل، عرش الاصول قصه حاج قاسم است.

 

در خط مقدم

اصل جهاد به او می‌گوید: اتاق فرماندهی در پشت خط، معنا ندارد. فرمانده باید در خط مقدم باشد؛ در نزدیک‌ترین نقطه به مسأله. هر چقدر گشتم عکسی از او پشت میز فرماندهی پیدا کنم موفق نشدم ولی تا دلتان بخواهد از پشت خاکریز، دوربین به دست، در حال رصد خط دشمن عکس دارد. بخشی از محبوبیتش در همین‌جا نهفته است؛ اصلا همین کارهایش است که می‌تواند افغانستانی و پاکستانی و ایرانی و عراقی و سوری و لبنانی را در یک جبهه متحد کند.

 

و اذا فرغت فانصب

اصل جهاد به او می‌گوید: مادامی که دشمن وجود دارد، جهاد ادامه دارد. قصه حاج قاسم پیوسته است؛ فترت ندارد. فراغت نمی‌یابد از کاری مگر اینکه به کاری دیگر مشغول می‌شود. در هر لحظه مشغول تحقق یک مأموریت است؛ حاج قاسم مأموریت محور است. فکر و ذکرت که شد مأموریت، خستگی، استراحت، مرخصی و بازنشستگی بی‌معنی می‌شود.

 

نقطه شروع مأموریت

اصل جهاد به او می‌گوید: نقطه شروع مأموریت، نگاه به توانمندی‌ها و امکانات نیست؛ نقطه شروع، فهم تکلیف است. تکلیف را که فهم کردی حالا باید آن‌چنان وسع خود را توسعه دهی که بر انجام تکلیف توانمند شوی و امکاناتش را به دست آوری. نقطه شروعش نیز با ما فرق می‌کند. ما معمولا دامنه کار را حداکثر به اندازه داشته‌ها و توانمندی‌هایمان تعریف می‌کنیم، نه بیشتر؛ هرجا هم که از عهده ما خارج باشد یا توجیهش می‌کنیم یا خیلی نرم از کنارش می‌گذریم. اگر امروز از توانمندی‌های او در تحلیل عرصه سیاست، دیپلماسی، مسائل فرهنگی و اجتماعی سخن می‌گویند، این‌ها ن توسعه وسعی است که او برای تحقق مأموریت‌هایش را کسب کرده است. اگر بگویم با همین یک ویژگی، حاج قاسمی که داریم قصه‌اش را روایت می‌کنیم توانسته قصه جبهه مقاومت را تغییر دهد گزافه نگفته‌ایم. قصه فلسطین و لبنان به عنوان خط‌‌مقدم جبهه مقاومت، پیش از ورود سپاه قدس و حاج قاسم، قصه رشادت‌های احمد قصیرها و عامر کلاکش‌ها و عبدالله عطوی‌ها است؛ قصه عملیات‌های استشهادی. اما حاج قاسم و همراهان او ورق را چرخاندند. قصه جبهه مقاومت از عملیات‌های استشهادی به قصه جنگ‌‌های کاملی مثل تموز تغییر کرد.

 

جهان بر مدار سنت‌ها

اصل جهاد به او می‌گوید: جهان بر مدار سنت‌ها است؛ عزت و ذلت، شکست و پیروزی، گمنامی و شهرت حاصل عمل به سنت‌های الهی است و نه ثمره جمع و تفریق محاسبات عقلایی بشری. قصه قاسم را که می‌خوانی می‌بینی هرچه که گفته و هرچه که کرده همه با ایمان به سنن الهی بوده است. از غرب کانال ماهی تا قلب ضاحیه و تا فرودگاه محاصره شده دمشق، حاج قاسم لحظه‌ای خارج از سنن الهی نبوده است.

قصه حاج قاسم ما، قصه جهاد است و آن جامه‌ای است که خدا بر تن اولیاء خاصش می‌کند. حاج قاسم ما زیبا آمد و زیباتر رفت چون خلعت جهاد بر تن داشت و راز زیبایی قصه‌اش در همین است؛ جهاد.



[1]. حاج قاسم، جستاری در خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی به نقل از دو هفته نامه پیام انقلاب

[2]. به نقل از فرمانده وقت زرهی سپاه

سه شنبه, ۷ دی ۱۴۰۰، ۰۶:۰۵ ب.ظ

نقطه‌‌‌های صفر در مکتب حاج قاسم

نقطه‌‌‌های صفر در مکتب حاج قاسم


دکتر محمد نوروزی، پژوهشگر مرکز رشد و مدیر دفتر مطالعات صنعت دانشگاه امام صادق علیه السلام


 

معمولاً زندگی انسان‌‌‌های بزرگ را می‌‌‌شود بر اساس میل و خواسته خود تفسیر کرد. سپهر انسانی آن‌‌‌ها آن قدر وسیع است که می‌‌‌شود در بخشی از سایه آن‌‌‌ها آرمید و به همان، دل خوش کرد. می‌‌‌شود گوشه‌‌‌ای از زندگی آنها را گرفت و بر اساسش داستان‌‌‌ها گفت و شعرها سرود. می‌‌‌شود زندگی آنها را تنها با یک عکس در یک قاب خلاصه کرد و با همان عکس زندگی کرد ولی ...

می‌‌‌شود امیرالمومنین علیه‌‌‌السلام را مردی تصور کرد که کیسه نان و خرمایی بر دوش می‌‌‌کشید و با کودکان بازی می‌‌‌کرد و زهد پیشه کرده بود. می‌‌‌شود امام سجاد علیه‌‌‌السلام را مردی تصور کرد که همواره دعا می‌‌‌خواند و سجده‌‌‌های طولانی داشت و هر وقت آب می‌‌‌دید گریه می‌‌‌کرد و حتی برایش روضه‌‌‌ها ساخت و گریزها زد. می‌‌‌شود امام خمینی (ره) را مردی تصور کرد که روی لیوان آب نیم‌‌‌خورده دستمال می‌‌‌گذاشت تا مبادا اسراف شود یا پیرمردی دانست که برای دوستانش چای می‌‌‌ریخت. می‌‌‌شود شهید چمران را ... .

آری می‌‌‌شود داستان‌‌‌هایی نوشت، مستندهایی ساخت، خاطراتی منتشر کرد، در حالی که هیچ‌‌‌کدام حتی گوشه‌‌‌ای از سپهر این انسان‌‌‌های بزرگ را به تصویر نکشد! در اینکه چقدر این عمل، خودخواسته و تعمدی است و چقدر ناخواسته و سهوی، بماند ولی شاید بتوان گفت خطرات این نگاه، کمتر از ثمرات آن است ...!

در اینکه حاج قاسم، بزرگ بود و بزرگوار، شکی نیست، در اینکه ویژه و خاص بود حرفی نیست، در اینکه برجستگی‌‌‌های متفاوتی داشت، تردیدی نمی‌‌‌توان داشت ... می‌‌‌شود گفت حاج قاسم، یک فرمانده نظامی برجسته بود و رد شد، می‌‌‌شود حاج قاسم را یک استثنا دانست و گذشت، می‌‌‌شود حاج قاسم را آخرین بازمانده یک نسل ویژه محسوب کرد و حسرت خورد، می‌‌‌شود حاج قاسم را ...! می‌‌‌شود کاری کرد که حاج قاسم، دست نایافتنی بشود. می‌‌‌شود کاری کرد که حاج قاسم برای ما و برای فرزندان ما بشود یک قهرمان افسانه‌‌‌ای، از آن‌‌‌هایی که شکست‌‌‌ناپذیرند، بُعد انسانی ندارند، نمی‌‌‌میرند و قاعدتاً انسان نیستند، پس دست نایافتنی هستند و تکرار ناشدنی! و کاری کرد که فرصت حرکت به سمت حاج قاسم شدن را از خود گرفت و البته این حاج قاسم، با ذهن‌‌‌های توجیه‌‌‌گر و جسم‌‌‌های خسته ما سازگارتر است و البته این حاج قاسم، دوست‌‌‌داشتنی‌‌‌تر هم هست! باز هم در اینکه، ارائه چنین تصویری چقدر جاهلانه است و چقدر خائنانه، بحثی نیست ولی آیا این‌‌‌ها تحریف حاج قاسم نیست؟! آیا این‌‌‌ها پایان حاج قاسم نیست؟! این نوشتار با حاج قاسم، نه به عنوان یک شخص، بلکه به عنوان یک مکتب، برخورد کرده است و سعی در شناخت نقاط صفر مکتب او دارد ... لذا نه ادعای بزرگی دارد و نه ادعای کوچکی!

 


صفرِ صفر:

حاج قاسم، یک مکتب است. این را کسی می‌‌‌گوید که سال‌‌‌ها با او زندگی کرده است «ما در صورتی اندازه و قیمت این حوادث را می‌فهمیم که حاج قاسم سلیمانی و به ابومهدی شهید عزیز، به چشم یه فرد نگاه نکنیم. به آنها به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را به چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه درس آموز، با این چشم نگاه کنیم، آن وقت اهمیت این قضیه روشن خواهد شد. قدر و قیمت این قضیه روشن خواهد شد»[1]و البته او را از نمونه‌‌‌ها‌ی برجسته تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی(ره) می‌‌‌داند[2]. اگر بپذیریم که حاج قاسم، یک مکتب است، تازه آغاز ماجراست. مکتب، اصول و قاعده دارد و به راحتی تمام نمی‌‌‌شود. مکتب را می‌‌‌شود توسعه داد و تسرّی بخشید، بر اساس مکتب، می‌‌‌شود تجویز کرد و اصلاح نمود. مکتب، هم نظام‌‌‌ساز است و هم انسان‌‌‌ساز. اگر حاج قاسم، یک مکتب است، پس باید هم اصول تصریح شده‌‌‌اش را شناخت و هم قواعد نانوشته‌‌‌اش را کشف کرد. چه بسا، آن زمان سخن گفتن از حاج قاسم‌‌‌های اقتصاد، سیاست و فرهنگ به گزافه نباشد ... .

صفرِ یک:

در مکتب حاج قاسم، «مبارزه» و «مجاهده» معنادار است چرا که «دشمن» واقعاً وجود دارد و «دشمنی» دائمی است و البته جدال حق و باطل همیشگی هست! «دشمنی» که حاج قاسم از آن سخن می‌‌‌گوید و با آن می‌‌‌‌‌‌جنگد فقط در میدان نظامی نیست در همه جا هست در همه جا! در میدان سیاست هست، همان‌‌‌جایی که به اصلاح‌‌‌طلب و اصولگرا می‌‌‌گوید مرزها را تفکیک کنید[3]، در میدان نظامی هم هست، همان‌‌‌جایی که شناخت به‌‌‌موقع از دشمن و اهداف و سیاست‌های او و اخذ تصمیم به‌موقع و عمل به‌موقع[4] را خطاب به برادران سپاهی و ارتشی گوشزد می‌‌‌کند، در میدان فقاهت و مرجعیت هم هست، همان جایی که به علمای عظیم‌‌‌الشأن و مراجع گران‌قدر می‌‌‌گوید اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود[5]. در مکتب حاج قاسم، مبارزه و جنگ واقعی است!


صفرِ دو:

در مکتب حاج قاسم، «پیروزی» در گروی استفاده از بحران‌‌‌های فرصت‌‌‌ساز و البته «نترسیدن و نترساندن» است. همان‌‌‌جایی که می‌‌‌گوید «من با تجربه می‌‌‌گویم این را؛ میزان فرصتی که در بحران‌‌‌ها وجود دارد در خود فرصت‌‌‌ها نیست! اما شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم! همین الان ما با همین بحران‌‌‌های اقتصادی که داشتیم در دوره‌‌‌های طولانی انقلاب و محاصره اقتصادی - همین چیزی که امروز می‌‌‌بینیم - به رغم اینکه خیلی از دولتمردان نتوانستند آن اهداف مدنظر خودشان را یا مدنظر انقلاب را -همه این‌‌‌ها را- محقق کنند یا فرصت نداشتند یا نتوانستند یا هر چیز دیگری، اما فرصت‌‌‌های بزرگی وجود دارد - که من حالا بعداً در بحث منطقه این‌‌‌ها را می‌‌‌گویم- در همین الوات‌‌‌بازی‌‌‌هایی که دشمن انجام می‌‌‌دهد، قداره‌‌‌‌‌‌کشی‌‌‌هایی که می‌‌‌کند و کرد، چه فرصت‌‌‌های مهم و بزرگی در هر دوره‌‌‌ای که هر دوره‌‌‌اش بسیار متحیرکننده و سخت بود، برای انقلاب متولد شد و ایجاد شد»[6]، در مکتب حاج قاسم، ترس جایی ندارد و دشمنی هم هست ولی باید هوشیار بود و بحران‌‌‌ها را اداره کرد، او حتی ملاک مسئولیت‌ها را برای انتخاب فرماندهان نظامی هم، شجاعت و قدرتِ اداره بحران می‌‌‌داند[7].


صفرِ سه:

در مکتب حاج قاسم، «سنت‌‌‌های الهی» جایگاه خاص خودشان را دارند. شاید بتوان راحت‌‌‌تر گفت، در مکتب حاج قاسم، هنوز خدا زنده است! عاشقانه‌‌‌های او با خداوند متعال آن قدر عجیب و لطیف است که انگار نه انگار یک فرمانده نظامی برجسته که تمام عمرش را در میدان جنگ سپری کرده باشد، این‌گونه سخن می‌‌‌گوید! شاعرانگی در متن موج می‌‌‌زند و طبع لطیف در آن غلیان و هیجان دارد؛ آنجا که می‌‌‌گوید «چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. عزیزم! من از بی‌قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می‌روم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته‌ام، تو خود می‌دانی دوستت دارم. خوب می‌دانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت متصل کن. خدایا، وحشت همه‌ وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آن‌ها را خدشه‌دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن. معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم»[8] آری، در مکتب حاج قاسم، خدا هست و نقش‌‌‌آفرینی می‌‌‌کند! در مکتب حاج قاسم، معادلات زمینی‌‌‌ها به یکباره فرو می‌‌‌ریزد و پاسخ صحیح نمی‌‌‌یابد! در مکتب حاج قاسم، هنوز دعای «جوشن‌‌‌صغیر» جواب می‌‌‌دهد و هنوز «رویای صادقه» معنادار است[9].


صفرِ چهار:

در مکتب حاج قاسم، «عزّت» بر هر چیزی ارجح است. او پرورش یافته مکتب سیدالشهداست که فرمود «أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» لذا می‌‌‌گوید: «چه ارزشی دارد پاسپورت ما را کسی قبول دارد یا ندارد؟! – البته مهم است این مطلب- اما آیا مهم‌‌‌تر از عزت ماست؟! عزت ما امروز بر هر چیزی ارجحیت دارد. عزت این ملت، استقلال این ملت! استقلال در یک بُعد نیست، استقلال یک بُعد جغرافیابی نیست - اینکه یک جایی از کشور اگر خدشه بر آن وارد شد آنجا رگ گردن ما بیرون بزند- استقلال در همه ابعاد است؛ استقلال در فرهنگ ماست، استقلال در مساله دینی ماست، استقلال در موضوعات اقتصادی ماست، استقلال در موضوعات فرهنگی ماست. همه این سطوح، استقلال شاملش می‌‌‌شود، استقلال یک بُعد ندارد! فقط به تمامیت ارضی بر نمی‌‌‌گردد. به همه تمامیت‌‌‌ها بر می‌‌‌گردد، یک امر شاملی است»[10] آری، مکتب حاج قاسم، عزت‌‌‌آفرین است و چه سعادتی بالاتر از این.


صفرِ پنج:

در مکتب حاج قاسم، «عرصه‌‌‌» را باید بزرگتر معنادار کرد و واحد تحلیل را «انسان» دانست. و از این جهت است که میدان عمل هرکسی را فراتر از حدود اعتباری می‌‌‌داند. در مکتب حاج قاسم، شیعه و سنی، ایرانی و فلسطینی، سوریه و پاکستان[11] تفاوتی ندارد، همواره باید علیه ظلم شورید و به فریاد مظلوم رسید. مسجد هر امام جماعت را تمام محله‌‌‌های اطراف آن مسجد معنا می‌‌‌کند و تمام انسان‌‌‌های آن محدوده را مخاطبان او می‌‌‌داند، بر هرگونه بخش‌‌‌بندی اعتباری که مانع هدایت و نجات است می‌‌‌شورد و معتقد است که همواره باید افراد را در مسیر هدایت و نجات قرار داد. از این روست که می‌‌‌گوید: «... اگر این محیط را کشیدید - و مثلا به امام جماعت گفتید آقای حجت الاسلام حسینی- این محیط شماست، این محیط فرهنگی شماست! طول و عرضش مثلا 10 کیلومتر مربع، مسجد تو است و نه این 200 متر مربع! اگر او راه افتاد و رفت توی مردم و جذب کرد، این درست است! این بی‌‌‌حجاب است، این باحجاب است! این این‌جوری است، او اون‌جوری است! این چپ است، این راست است! این اصلاح‌‌‌طلب است این اصولگراست! خب، چه کسی را می‌‌‌خواهید حفظ کنید؟! چه کسی را دارید حفظ می‌‌‌کنید؟! آقا این‌‌‌ها مردم ما هستند، بچه‌‌‌های ما هستند!»[12] و طبیعی است که عموم مردم، عاشق چنین بزرگ‌مردی می‌‌‌شوند. حاج قاسم، جامعه را خانواده‌‌‌ خودش می‌‌‌داند و معتقد است که باید با فرزندان این جامعه، پدرانه رفتار کرد.


صفرِ شش:

مکتب حاج قاسم، ذیل مکتب اسلام تعریف می‌‌‌شود. رعایت احکام شرعی در حد عالی، حساسیت به مسائل مالی در حد عالی، رعایت حدود اسلامی در حد یک مسلمان واقعی از ویژگی‌‌‌های برجسته یک مسلمان مکتبی است. «یک خصوصیّت دیگر این بود که هم یک فرمانده جنگاورِ مسلّط بر عرصه نظامی بود، هم در عین حال به شدّت مراقب حدود شرعی بود. در میدان جنگ، گاهی افراد حدود الهی را فراموش می‌‌‌کنند، می‌گویند وقت این حرف‌ها نیست؛ او نه، او مراقب بود. آنجایی که نباید سلاح به کار برود، سلاح به کار نمی‌بُرد؛ مراقب بود که به کسی تعدّی نشود، ظلم نشود؛ احتیاط‌هایی می‌کرد که معمولاً در عرصه نظامی، خیلی‌‌‌ها این احتیاط‌‌‌ها را لازم نمی‌دانند؛ [لکن] او احتیاط می‌‌‌کرد. به دهان خطر می‌رفت امّا جان دیگران را تا می‌‌‌توانست حفظ می‌‌‌کرد؛ مراقب جان نزدیکانش، اطرافیانش، سربازانش، همکارانش در ملّت‌های دیگر که در کنار او بودند، بود.» [13] آری، به راستی که اسلام، مکتب انسان‌‌‌ساز است و سردار سلیمانی یک مسلمان است، مسلمان!


خاتمه:

حاج قاسم دوست‌‌‌داشتنی است و گاهی قهرمان‌‌‌ها هر چقدر دست نایافتنی‌‌‌تر باشند، دوست‌‌‌داشتنی‌‌‌ترند. ولی قرار نیست حاج قاسم یک خاطره باشد در ذهن‌‌‌ها، یک افسانه باشد در کتاب‌‌‌ها، یک منجی باشد در فیلم‌‌‌ها، بلکه باید با حاج قاسم زندگی کرد، رشد یافت و رشد داد. حاج قاسم حتی اگر یک قهرمان باشد – که هست – ولی یک مکتب است، پس باید مختصات مکتبش را شناخت و به آن پایبند بود و البته اگر این مختصات به درستی شناخته شوند و به خوبی به آنها عمل شود، حاج قاسم‌‌‌های عرصه‌‌‌های گوناگون فرهنگ و اقتصاد و سیاست فراوانی تربیت خواهند شد ان شاء الله.

منبع: فصلنامه مدیریت جهادی، شماره 4-5، پاییز و زمستان 1399، صفحه 92-97 



[1] از بیانات مقام معظم رهبری در 27 دی ماه 1398.

[2] اشاره به پیام به مناسبت شهادت سردار سلیمانی در 13 دی ماه 1398.

[3] نکته‌ای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاح‌طلب خود را می‌نامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزش‌ها را فراموش می‌کنیم، بلکه فدا می‌کنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم می‌کنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظره‌هایتان به‌نحوی تضعیف‌کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید. (فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی)

[4] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی: کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشی‌های سپاهی دارم: ... شناخت به‌موقع از دشمن و اهداف و سیاست‌های او و اخذ تصمیم به‌موقع و عمل به‌موقع؛ هریک از این‌ها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد.

[5] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی.

[6] سخنرانی سردار سلیمانی در 17 خرداد 1397.

[7] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی: کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشی‌های سپاهی دارم: ملاک مسئولیت‌ها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرتِ اداره بحران قرار دهید ... .

[8] فرازی از وصیتنامه سردار سلیمانی.

[9] اشاره به مصاحبه اختصاصی سردار سلیمانی درباره جنگ 33 روزه – مهر 1398.

[10] سخنرانی سردار سلیمانی در کنگره ملی 8 هزار شهید استان گیلان – 14 اردیبهشت 1395.

[11] نقل شده بود که یکی از فرماندهان پاکستان به مشهد می‌آید و خیلی مشتاق است که ایشان (سردار سلیمانی) را ببیند. بالاخره دیداری واقع می‌شود. در آن دیدار، ایشان خطاب به شهید سلیمانی بیان می‌کند مطمئن باشید که نمی‌گذاریم پاکستان یک پایگاه هجوم دشمن به ایران باشد. شهید سلیمانی در جواب می‌گوید شما مطمئن باشید که اگر دشمن به پاکستان حمله کند، ما آنجا شهید خواهیم داد. ما بی‌تفاوت باقی نمی‌مانیم. (به نقل از دکتر حمید پارسانیا در نوشته جامعه‌شناسی ملت و امت اسلامی و نقش سردار سلیمانی در تکون آن – منتشر شده در صفحات 10 و 11 ویژه­نامه عالم سلیمانی در روزنامه فرهیختگان در تاریخ 29 بهمن 1398)

[12] سخنرانی سردار سلیمانی در مراسم روز جهانی مساجد- 29 مرداد 1396.

[13] فرازی از بیانات مقام معظم رهبری درباره سردار سلیمانی- 18 دی 1398.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۱۸:۰۵

بخش اول

فرمانده سپاه امام | سید مهدی عزیزی

  • بررسی ویژگی های یاران جهادی امیرالمومنین علیه السلام؛ این شماره: قیس بن سعد بن عبادة

چرخ را دوباره باید اختراع کرد؟ | مرحوم مهندس حاج حسینعلی عظیمی

  • بررسی جایگاه تدوین و تبیین الگوی مدیریت جهادی در دانشگاهها

ما از مناطق مستعد کشور هستیم! | دکتر میثم لطیفی

  • بررسی و نقد کتاب «من محروم نیستم»

او را کنار پل خیبر دیدم

  • یادداشت حاج قاسم سلیمانی در وصف سنگرسازان بی سنگر جهاد سازندگی

بخش دوم: مدرسه مدیریت جهادی

پای درس حاج عبدالله | حاج محمود، حاج امیر و حاج مجید والی، محسن مهدیان و دکتر سجاد هجری

  • میزد علمی _ تخصصی درباره ابعاد علمی حاج عبدالله والی

از مدرسه علمیه تا مدرسه عملیه | حجت الاسلام والمسلمین غلامرضا قاسمیان

  • تجربه هایی از کف میدان

بخش سوم: پرونده ویژه درآمدی بر ماجرای محرومیت زدایی

طلیعه | مصطفی یخچالی

  • ماجرای محرومیت زدایی؛ از گذشته تا امروز 

باید هویت جهاد حفظ شود | سردار علیرضا افشار

  • جهاد سازندگی؛ از تأسیس انقلابی تا ادغام لیبرالی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۰ ، ۱۹:۴۱
  • مأموریت من چیست؟ | روایتی از نقطه رهایی نیروهای انقلاب اسلامی | حاج حسین یکتا
  • حاج قاسم در کادر تصویر ما | حاصل جمع ویژگی های مختلف، چگونه حاج قاسم می شود؟ | محمد رحیمی
  • درآمد بر مکتب اقناع | بررسی سیره فرمانده شهید سلیمانی در اقناع افکار عمومی | علیرضا بابایی
  • مردی برای تمام فصول | چرا با حاج قاسم دشمنی می کنند؟ | دکتر مصباح الهدی باقری
  • سلوک ولایی حاج قاسم | تأملی بر اساسی ترین محور وصیت نامه حاج قاسم | دکتر ابراهیم راستیان
  • سرباز مکتب امام خمینی (ره) | راز فتح الفتوح حاج قاسم چیست؟ | حجت الاسلام دکتر فقیه ایمانی 
  • در هوای حاج فرهاد | حاج قاسم و درس خوانده های مکتبش | علی قربانی
  • بلند شو ... راه بیفت... | داستانی واقعی از حضور حاج قاسم در فرانسه | نویسنده محفوظ
  • جنگ؛ گنج بی همتا | حاج قاسم از «ما رأیت إلا جمیلا» می گوید... | حاج قاسم سلیمانی
  • قاسم از نگاه قاسم | روایت حاج قاسم از بزرگ لشکر ثارالله | حاج قاسم سلیمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۵۳

آیین رونمایی از فصلنامه مدیریت جهادی با پرونده ویژه «درآمدی بر مکتب حاج قاسم»، عصر روز چهارشنبه 2 مهر در دانشگاه امام صادق علیه السلام و با حضور و سخنرانی آقای حاج حسین یکتا (مسئول قرارگاه امام رضایی ها و راوی کتاب مربع های قرمز) و ارایه یادداشتهای «ریشه‌های یک مکتب» و «نقاط صفر در مکتب حاج قاسم» از سوی دکتر مصباح الهدی باقری و دکتر محمد نوروزی برگزار شد.

حاج حسین یکتا خروج از بلاتکلیفی و معرفت به مأموریت را مهمترین مسأله افراد و پس از فهم مأموریت، وقت گذاری حداکثری برای به سرانجام رساندن آن را مهمترین وظیفه آنها دانست. وی با اشاره به آیه قل انما اعظکم بواحدة... اضافه کرد که ترک قیام لله بود که ما را اسیر رضاخان کرد و همین قیام لله بود که موسی را کلیم الله کرد و عیسی را روح الله.

فرمانده قرارگاه امام رضایی‌ها با اشاره به روایت «من کان لله، کان الله له» تأکید کرد که اگر ما برای خدا قیام کنیم، خدا با همه خدایی اش، به کمکمان می آید و مثل شهدا «برکتی» پیدا می کنیم، نه اینکه مثل حالا صرفا «حرکتی» باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۹ ، ۱۹:۲۱
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۵۱ ق.ظ

راه مجاهدت؛ مدیریت التزام فراگیر


وقتی درباره جهاد و مدیریت جهادی حرف می زنیم ممکن است از ابعاد مختلفی به طرح موضوع پرداخته باشیم؛ جهاد با جان، جهاد با مال، جهاد با آبرو و ...  . این روزها و در این فشارهای بی سابقه اقتصادی و معیشتی به مردم و فشار تکمیلی در دوران کرونا، راهکار جهش تولید میتواند، تحولی در وضعیت موجود ایجاد کند؛ اگر جدی گرفته شود و با کسالت با آن برخورد نشود. 

اتفاقا در شماره سوم فصلنامه مدیریت جهادی در مقاله ای به سراغ حرفهای و ایده هایی برای حمایت از کالای ایرانی برای تقویت اقتصاد مردم بنیان در کشور رفتیم؛ حرفهایی که به فهم استراتژی جهش تولید کمک میکند. 

آقای دکتر میثم لطیفی در مقاله مدیریت التزام فراگیر به تبیین این موضوع پرداخته و نتیجه گرفته که مدیریت التزام فراگیر راهکاری است برای اینکه همه مردم از مسئولان و تولیدکنندگان و توزیع‌کنندگان و مصرف‌کنندگان، غیرتمندانه و عزتمندانه ملزم باشند به اینکه بهترین سیاست‌ها و خط‌مشی‌ها را برای حمایت از تولید ایرانی اتخاذ کنند و بهترین کالا و خدمت را تولید کنند و بهترین کالای ایرانی را توزیع کنند و در کمبودها انبارها را پر نکنند و کم‌فروشی نکنند و رحم داشته باشند. 


ژاپنی که بود ژاپنی که هست! شاید قبول کردنش سخت باشد ولی سال‌ها قبل، ژاپنی‌ها معروف بودند به ساخت جنس بنجل! هر کس می‌خواست مثال بزند که فلان جنس از کیفیت لازم برخوردار نیست می‌گفت جنسش ژاپنیه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۸:۵۱
پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۳۹ ب.ظ

مدیریت شکست، مدیریت پیروزی


وقتی لشکرهای شکست‌خورده و شاید هم سرخورده، از یک عملیات ناموفق بازگشته‌اند، این هم‌آوایی شکست‌خوردگان است که امکان هر حرکتی را از یک سازمان و تشکیلات آن هم در بطن مبارزه سلب می‌کند؛ شاید به حساب ادبیات امروز «نمی‌شود؛ نمی‌توانیم» و این یعنی بروز یک بحران در یک سازمان. اما مدیریت این بحران‌ها چگونه ممکن است؟ چه کسانی می‌تواند این بحران‌ها را هدایت و مدیریت کنند و چه ویژگی‌هایی باید داشته باشند؟

صیاد شیرازی؛ فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش یکی از همین افراد است. روایت اقدامات متهورانه و خلاقانه او در دوران دفاع مقدس،‌ هم در جنگ‌های کردستان و در جبهه‌های جنوب،‌ بخشی از تجربه‌های گران‌قیمتی است که امیر لشکر صالحی ـ از دوستان و همرزمان شهید صیاد ـ برایمان نقل کرد. او در این هم‌نشینی هم به روش شهید صیاد شیرازی در مدیریت بحران‌ها اشاره کرد و هم به ویژگی‌های لازم برای ساخت آدم‌های متناسب با این شرایط... ؛ جلسه، جلسه‌ی شیرینی بود با حرف‌های شیرین‌تر و شنیدنی‌تر که به اقتضای این شماره از فصلنامه بخشی از آن را تقدیم می‌کنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۳۹